سخنرانی
آرزوی پیوستن به ملت ـ غفلت ارتش و دولت ـ اندرز و اتمام حجت
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (پیوستن ارتش به ملت، اندرز و اتمام حجت)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 8 ب‍ه‍م‍ن‌ ‭1357

زمان (قمری) : 29 ص‍ف‍ر ‭1399

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 543

موضوع : آرزوی پیوستن به ملت ـ غفلت ارتش و دولت ـ اندرز و اتمام حجت

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (پیوستن ارتش به ملت، اندرز و اتمام حجت)

سخنرانی

‏زمان: 8 بهمن 1357 / 29 صفر 1399‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: آرزوی پیوستن به ملت  ـ غفلت ارتش و دولت ـ اندرز و اتمام حجت‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج ‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

همراه با ملت

‏     من هر چه مصیبت بر برادرهای ایرانی وارد بشود یا تحمل زحمتها بکنند، این به منزلۀ‏‎ ‎‏یک بار گرانی است که بر دوش من واقع می شود و من از عهدۀ جواب آن نمی توانم‏‎ ‎‏برآیم. همین دو ـ سه روز، باز کشتارهایی در ایران واقع شده است که موجب تأثر ماست.‏‎ ‎‏و اهالی ایران، از جاهای مختلف ایران به تهران آمدند و تحمل زحمات کردند،‏‎[1]‎‏ در این‏‎ ‎‏سرمای زمستان هجوم کردند طرف تهران. و این هم موجب تأثر من است؛ و تمام آنها‏‎ ‎‏یک باری است به دوش من که سنگینی می کند.‏

‏     من از خدای تبارک و تعالی توفیق ملت ایران را و مردم ایران را خواستارم. من‏‎ ‎‏سلامت همۀ آنها را از خداوند تعالی خواستارم. من بنا داشتم که بروم پیش رفقای ایرانی‏‎ ‎‏و در صف آنها خدمت بکنم و میل داشتم که اگر آنها برایشان غمی وارد می شود من هم‏‎ ‎‏شریک باشم؛ اگر خدای نخواسته خون آنها بریزد من هم با آنها شریک باشم؛ لکن‏‎ ‎‏دست خیانتکارها باز از آستین درآمد و به توهّم اینکه اگر ما برویم به ایران، برای آنها‏‎ ‎‏مثلاً بد می شود یا برای اربابها، به نفع اربابها نیست، از رفتنها و رفتن من ممانعت کردند و‏‎ ‎‏راهها را بستند. و من ان شاءالله در فرصت اول، همان برنامه ای را که برای رفتن داشتم،‏‎ ‎‏دارم.‏


انقلاب ایران، استمرار حرکت پیامبران

‏     در نقلی است که پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ دیدند که عده ای از این کفار‏‎ ‎‏را دارند می آورند، اسیر کردند می آورند و عبور می دهند؛ فرمودند که اینها را ما ـ قریب‏‎ ‎‏به این معنا ـ می خواهیم به بهشت ببریم، و اینها را با زنجیر می کشند طرف بهشت!‏‎[2]‎‏ انبیا‏‎ ‎‏ـ علیهم السلام ـ برای سعادت بشر مبعوث شده اند؛ یعنی سعادت همه جانبۀ بشر: سعادت‏‎ ‎‏دنیای بشر، سعادت حیات دیگر بشر. آنها می خواستند که انسانها را به کمال لایق به‏‎ ‎‏انسانیت برسانند. بشر زیر این بار بسیاری شان نمی روند و نرفتند. ما هم به تبع نبی اکرم‏‎ ‎‏ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قیام کردیم برای اینکه این ملت محروم را به کمال لایق‏‎ ‎‏خودش برسانیم. این ملتی که در طول رژیم سلطنتی ـ از اول ـ و در طول این پنجاه سالی‏‎ ‎‏که ما یادمان هست ـ در این آخر ـ اینها از همه جهت محروم و گرفتار بودند؛ همه چیزشان‏‎ ‎‏به باد می رفت و همۀ ثروتشان را داشتند می بردند ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ دارند می برند و همۀ نیروهای ما را‏‎ ‎‏به باد دارند می دهند. ایران نهضت کرد و ما هم به تبع ایران، دنبالۀ ایرانی ها، ما هم یک‏‎ ‎‏چند کلمه ای، چند قدمی می رویم برای اینکه این ملت را نجات بدهیم. ما می خواهیم‏‎ ‎‏دولتهایی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که حکومت بر ایران می کنند نجات بدهیم. ما می خواهیم ارتش را از این‏‎ ‎‏انگل بودن نجات بدهیم. ما از اول که مستشارهای امریکا آمدند و ارتش ما را در دست‏‎ ‎‏گرفتند، با این مخالف بودیم. ما از مصونیت دادن به اتباع امریکا تنفر داشتیم و اظهار تنفر‏‎ ‎‏کردیم. ما می خواهیم این دولتها را مستقل کنیم، راضی نمی شوند! ما می گوییم شما‏‎ ‎‏خودتان مستقلاً در مملکت خودتان، در مقدرات مملکت خودتان باید دخالت داشته‏‎ ‎‏باشید، آنها می گویند ما می خواهیم نوکر باشیم! لفظاً نمی گویند، عملاً اینطور است. ما‏‎ ‎‏می خواهیم ارتش را از این مستشارهای امریکایی و آقابالاسرها نجات بدهیم، این گردن‏‎ ‎‏کلفتهای ارتش راضی نمی شوند به این امر، می خواهند زیر بار باشند. این همان چیزی‏‎ ‎‏است که پیغمبر اکرم فرمود که با زنجیر ما اینها را داریم می کشیم طرف بهشت، طرف‏

‏سعادت. ما باید این گردن کلفتها را با زنجیر بکشیم طرف سعادت. ما می خواهیم شما آقا‏‎ ‎‏باشید، شما می گویید می خواهیم نوکر باشیم! ما می گوییم شما باید خودتان کشور‏‎ ‎‏خودتان را اداره بکنید، خودتان لشکر خودتان را اداره بکنید، منافع مملکتْ مال خودتان‏‎ ‎‏باشد، ذخایر مملکت برای این بیچاره هایی باشد که در زاغه ها نشسته اند، شماها راضی‏‎ ‎‏نمی شوید. راضی نیستید که خودتان هم آدم بشوید! ما می خواهیم شما را آدم کنیم، شما‏‎ ‎‏آدم نمی خواهید بشوید.‏

رژیم شاه، رژیم ادعا!

‏     ... از اول ما مبتلای به ادعاها بودیم. زمانی که محمدرضا خان بود اینجا ادعاها پشت‏‎ ‎‏سر هم! رادیو فریاد می کرد و تلویزیون نمایش می داد و مطبوعات دنبالش. و هر وقت‏‎ ‎‏آدم روزنامه را باز می کرد، اولش اعلیحضرت آریامهر چه فرمودند، والاحضرت چه‏‎ ‎‏فرمودند، ملکه چه فرمود، شهبانو چه فرموده؛ هر وقت رادیو را باز می کردیم همین‏‎ ‎‏حرف بود؛ هر کس صحبت می خواست بکند باید همین حرفها را بزند. خودشان هم‏‎ ‎‏دائماً از این حرفها می زدند که مملکت را ما چه وضع کردیم، ما به «تمدن بزرگ»‏‎ ‎‏می خواهیم برسانیم، ما چه می خواهیم بکنیم، ما چه می خواهیم بکنیم. وقتی فوتش‏‎ ‎‏کردند و رفت! فهمیدیم که هیچ کاری نکرد؛ هیچ غلطی نکرده. شما دست روی هر یک‏‎ ‎‏از مظاهر تمدن بگذارید، خراب است و این ‏‏[‏‏شاه‏‏]‏‏ خرابش کرد. یادتان نرود محمدرضا‏‎ ‎‏را؛ همۀ بدبختیهای شما مال این خبیث بود. این را یادتان نرود؛ ذکرش کنید. اینطور‏‎ ‎‏نیست که حالایی که از ایران خارج شده، حالا شما دیگر بگویید گذشت، دیگر حرفش‏‎ ‎‏را نزنید؛ خیر این باید ذکرش زنده بماند تا آن وقتی که خودش و اربابش و دیگران رفتند،‏‎ ‎‏آن وقت که مدفون شدند؛ دیگر بعد از دفنش ما کاری نداریم!‏

سقوط شاه و پابرجایی ایران

‏     تا حالا صحبت از شاهنشاهی و مردم ایران ‏‏[‏‏بود که‏‏]‏‏ ملت ایران شاهدوستند! از اول‏‎ ‎‏اصلاً شاهدوستند! بدون شاه اصلاً زندگی نمی توانند بکنند! حالا ما بدون شاهیم؛ چرا‏

‏زندگی ‏‏[‏‏می کنیم؟‏‏]‏‏ ما همه نشستیم ایرانی ها همه دارند زندگی می کنند. همین آقا‏‎[3]‎‏ گفت‏‎ ‎‏که اگر شاه نباشد کمونیست می شود. خوب حالا شاه نیست، کمونیست شد؟ الآن شاه‏‎ ‎‏هست؟ شاه که نیست. رژیم شاهنشاهی کمونیستی را از بین برده است؟ رژیمی هم در کار‏‎ ‎‏نیست! نه «رژیم شاهنشاهی» الآن در کار است، نه «شاهنشاه»ی در کار است، نه «شاه»ی‏‎ ‎‏در کار است. شما می گفتید که اگر من نباشم ـ محمدرضا خان این جور می گفت ـ که اگر‏‎ ‎‏من نباشم تجزیه می شود مملکت! یک تکه اش را انگلیسی ها می برند، یک تکه اش را‏‎ ‎‏روسها می برند، یک تکه اش را امریکایی ها می برند! ما آن وقت هم می گفتیم که آقا تو‏‎ ‎‏که هستی اینطوری است! تو برو این حرفها نمی شود. الآن هم رفته؛ الآن مملکت ما تجزیه‏‎ ‎‏شده است؟ یکی از این طرف، یکی از آن طرف؟! خوب رفت او، تمام شد.‏

شاهنشاهی و ملی گرایی دو روی یک سکه

‏     تا حالا ما گرفتار لافها و گزافهای محمدرضا خان بودیم؛ به صورت شاهنشاهی و‏‎ ‎‏اعلیحضرتی آریامهری! حالا ما گرفتار «ملیت» و «آزادی» و این حرفها هستیم. سر قبر‏‎ ‎‏دکتر مصدق برویم و ـ عرض کنم ـ از این حرفها! ما نه آنها را باور کردیم، نه اینها را باور‏‎ ‎‏می کنیم. ما خوش باور نیستیم، چه کنیم! ما می بینیم همان بساطی که در زمان محمدرضا‏‎ ‎‏خان ـ شاه سابق ـ بود حالا هم همانها دارد اجرا می شود. همانهاست. آن وقت آدم‏‎ ‎‏می کشتند حالا هم آدم می کشند، آن وقت غارت می کردند حالا هم غارت می کنند،‏‎ ‎‏آن وقت از اجتماعات جلوگیری می کردند حالا هم جلوگیری می کنند. زورشان‏‎ ‎‏نمی رسد والاّ دو نفر آدم را نمی گذاشتند با هم جمع بشوند. شما هم که می گویید بیش از‏‎ ‎‏دو نفر نباید باشد، دو نفر هم شاید نمی گذاشتید. زورتان نمی رسد حالا! دیگر مردم اعتنا‏‎ ‎‏به آنها نمی کنند. همان برنامه است، همان بساط است؛ تغییر اسم می دهند. یک ‏‏[‏‏روز‏‏]‏‎ ‎‏اسمش شاهنشاهی می شود، یک روز ملیت و جمهوری دموکراتیک و این حرفها. اینها با‏‎ ‎‏اسلام بد هستند، با جمهوری اش خوبند! آن تکۀ دومش که جمهوری اسلامی است با‏

‏این بد هستند. آنها دشمن اسلامند. اگر نیستند، چرا وقتی برنامه تان را می دهید می گویید‏‎ ‎‏جمهوری دموکراتیک؟ اسلام چه گناهی کرده؟ اسلام به شما چه کرده؟ شما خوب‏‎ ‎‏نیستید با اسلام برای اینکه اسلام است که جلوی منافع شخصی را می گیرد، اسلام است که‏‎ ‎‏نمی گذارد این گردن کلفتها زندگی اشرافی بکنند، یا زندگی آنطوری که دلشان‏‎ ‎‏می خواهد بکنند. اسلام تعدیل می کند. اسلام است که نمی گذارد اجانب بر مسلمین‏‎ ‎‏حکومت بکنند، اسلام است که جلوی ظلم را می گیرد، جلوی دیکتاتوری را می گیرد.‏‎ ‎‏این اسلامی که جلوی دیکتاتوری را می گیرد، حالا اینها می گویند که ما از دیکتاتوری‏‎ ‎‏محمدرضا خان فارغ شدیم به دیکتاتوری آخوندی رسیدیم! آخر کدام دیکتاتوری‏‎ ‎‏آخوندها دارند؟ چه کردند اینها؟ ما می گوییم دیکتاتوری نکنید، ما می گوییم‏‎ ‎‏دیکتاتوری بکنید؟ ما می گوییم دیکتاتوری نکنید. ما جز از فساد، جلوگیری از هیچ چیز‏‎ ‎‏نمی کنیم. آزادند مردم؛ شماها نمی گذارید آزاد باشند.‏

رویارویی اسلام با ستمگران و خونخواران

‏     هر روزی در یک اسمی همانهایی که از محمدرضا خان تقویت می کردند، حالا از‏‎ ‎‏اینها دارند تقویت می کنند. اسمْ تغییر کرده. محمدرضا یک اسمی دیگر پیدا کرده والاّ‏‎ ‎‏مطلب همان است. ایرانی ها باید ملتفت باشند، توجه داشته باشند، خیال نکنند که ما غلبه‏‎ ‎‏کردیم تمام شد. محمدرضا را بیرونش کردیم، بسیار خوب؛ این صحنه عوض شد، حالا‏‎ ‎‏صحنۀ دوم پیش آمده. یکوقتی با اسلحۀ زور و قلدری، دیکتاتوری ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ یکوقتی با اسلحۀ‏‎ ‎‏آشتی و ـ به قول خودشان ـ ملایمت؛ یکوقتی، هم آشتی و هم قلدری! حالا دموکراتیک‏‎ ‎‏... اسلامی و دموکراتیک، از آن طرف «دین مبین اسلام»! ‏‏[‏‏می گفتند‏‎ ‎‏]‏‏همانها، این همان‏‎ ‎‏نقشه هایی که خود آن مردک‏‎[4]‎‏ داشت؛ «دین مبین اسلام»! آنکه اصلاً دین مبین اسلام را‏‎ ‎‏نمی داند چه چیز هست، می گوید دین مبین اسلام! از آن طرف دین مبین اسلام، از آن‏‎ ‎‏طرف اساسش را دارد از بین می برد! اسلام می گوید که تو برو کنار! اسلام حکومت جائر‏

‏را قبول ندارد؛ شماها جائرید. اسلام با ظلم مخالف است. پیغمبر اسلام 23 سال جنگیده با‏‎ ‎‏ظلم. یکوقت با موعظه و خطابه و اینها در مکه، یکوقت با شمشیر در مدینه. شما دارید‏‎ ‎‏ظلم را ترویج می کنید؛ شما پریروز جوانهای ما را کشتید؛ شما خونریزید، شما‏‎ ‎‏خونخوارید. ما می خواهیم شما را از زیر بار استعمار بیرون کنیم، شما می گویید که ما‏‎ ‎‏می خواهیم زیر بار استعمار باشیم! عقلتان نمی رسد، ما باید تو‏‏[‏‏ی‏‎ ‎‏]‏‏سرتان بزنیم تا بیرون‏‎ ‎‏بروید. ما زنجیرتان باید بکنیم تا از زیر این بار بیرونتان بکشیم، دستتان را بگیریم با زور‏‎ ‎‏بیرونتان بکشیم؛ شما عقلتان نمی رسد. ارتشیهای ما بدانند ما می خواهیم اینها را‏‎ ‎‏مستقلشان کنیم، این دو ـ سه نفری که در رأس واقع شدند نمی گذارند. جلوی این دو ـ سه‏‎ ‎‏نفر را بگیرند، اینها را بیرونشان کنند. دولتیهای ما بدانند ما می خواهیم دولت مستقل‏‎ ‎‏ایجاد کنیم، این نوکرها نمی گذارند. بیرونشان کنید، الزامشان کنید که کنار بروند.‏

در راه تشکیل حکومت اسلامی

‏     من در اولْ فرصتی که پیدا کنم به خواست خدا می روم ایران و اولْ قدمی که ‏‎ ‎‏برمی دارم تأسیس می کنم یک دولت اسلامی مبتنی بر احکام اسلام، مبتنی بر رأی مردم.‏‎ ‎‏پیشنهاد می کنیم به مردم و رأی از آنها می گیریم و یک حکومت اسلامی تأسیس‏‎ ‎‏می کنیم. همۀ ایران مُسْلمند و من گمان ندارم جز چند نفری که خیال می کنند که اسلام‏‎ ‎‏مخالف با ظلم آنها هست و تشخیص این را داده اند، مردم ایران مخالف باشند. ما‏‎ ‎‏می بینیم که مردم ایران ـ دیروز در تهران چه اجتماعی بوده است، امروز هم بوده است ـ‏‎ ‎‏اینها اسلام را می خواهند؛ اینها نمی خواهند که زیر بار حکومتهای جائر باشند. اینها‏‎ ‎‏می خواهند یک حکومت عادل داشته باشند. این هم خیال نکنند که جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏یک چیزی است که ما نمی فهمیم. اینها خودشان را به نفهمی می زنند! چرا نمی فهمید؟‏‎ ‎‏جمهوری اش را که همه می دانید، یعنی رأی عمومی باید بگیرید. اسلامی اش هم یعنی‏‎ ‎‏قواعد اسلام. با اسلام مخالفید؟ با احکام اسلام مخالفید؟ اسلام احکام دارد؛ در سیاسات‏‎ ‎‏احکام دارد، در اجتماعیات احکام دارد ـ در همه چیز احکام دارد. قانون اساسی نه،‏

‏قانون اسلام. با جمهوری اش مخالف نیستید، با اسلامش مخالفید؟ اگر اینطور است باطن‏‎ ‎‏ذاتتان ایمان ندارد، اسلام ندارد، مُسْلم نیستید.‏

فراخوانی به بازگشت و پیوستن به ملت

‏     ما می خواهیم که این ارتش ما یک ارتش مستقلی باشد که یک سرهنگی از امریکا‏‎ ‎‏نیاید اینجا ارتشبد را بکوبد. ارتشبد! ما می خواهیم تو را نجاتت بدهیم، تو می گویی‏‎ ‎‏نمی خواهم؟! عقلت نمی رسد، به زور باید نجاتت بدهیم! جوانهای ما در نظام، فطرتشان‏‎ ‎‏باقی مانده؛ مثل بعضی از این بزرگهایشان نیست که فطرت را از دست دادند از بس آدم‏‎ ‎‏کشتند؛ از بس ظلم کردند دیگر به صورت سَبُع در آمدند. جوانهایمان این جور نیستند.‏‎ ‎‏جوانها! به داد مملکتتان برسید، به داد ارتشتان برسید؛ نگذارید این چهارتا پیرمردی که‏‎ ‎‏پولهای ما را جمع کردند و فرستادند به خارج، اینها باز بگذارند آن وضع باقی باشد، این‏‎ ‎‏وضع را بزنید به هم.‏

‏     من گفتم که اگر دولت بیاید اینجا یعنی رئیس دولت بیاید ـ به قول خودشان ـ بیاید‏‎ ‎‏اینجا، تا استعفایش را قبلاً ننویسد و اعلام نکند با من ملاقات نمی تواند بکند. این هم که‏‎ ‎‏من می گویم استعفا، نه اینکه این معنای واقعی استعفا دارد؛ این نیست. این نخست وزیر‏‎ ‎‏نیست نه اینکه نخست وزیر است و استعفا کند؛ لکن برای حفظ ظاهری که حالا کلمۀ‏‎ ‎‏استعفا را ما هم ذکر می کنیم والاّ استعفا یعنی چه! تو نخست وزیر اصلاً نیستی! اعلام بکند‏‎ ‎‏من نخست وزیر نیستم. اگر این را ‏‏[‏‏اعلام‏‏]‏‏ کرد، چون مثل بعضی از آنها که بودند که خیلی‏‎ ‎‏جنایاتشان فوق العاده بود و نمی توانستم من حتی با استعفا یا با ‏‏[‏‏توبه‏‏]‏‏ هم قبولشان بکنم،‏‎ ‎‏این به آن اندازه ‏‏[‏‏هنوز‏‏]‏‏ نرسیده؛ اگر عاقل باشد استعفا می کند و می آید اینجا توبه‏‎ ‎‏می کند، می شود مثل سایر مردم. اگر فطرتش را این هم از دست داده است، آن دیگر با‏‎ ‎‏خودش است. ما اگر بیاید و توبه کند ما می پذیریم از او؛ و اگر سرسختی بکند همان است‏‎ ‎‏که بود. و پشیمان خواهد شد. من به او الآن می گویم که پشیمان می شوی. دیدی چطور‏‎ ‎‏اربابت پشیمان شد آمد التماس کرد و مردم نپذیرفتند. نرسان به آنجا که التماس کنی و‏‎ ‎‏نپذیرند! شرافت ایلی را ـ ایل خودت را ـ از دست نده، خراب نکن خودت را؛ در ایلت‏

‏هم تو خراب خواهی شد.‏

اندرز و اتمام حجت

‏     ما صلاح جامعه را می خواهیم؛ ما تَبَع پیغمبرهایی هستیم که آمده اند برای اصلاح‏‎ ‎‏جامعه، آمده اند برای اینکه جامعه را به سعادت برسانند. آنهایی که کورند و نمی فهمند،‏‎ ‎‏آنها را با زور می خواهد به سلامت و به سعادت برساند؛ آنها که بینا هستند می روند‏‎ ‎‏دنبالش. ما به تَبَع آنها می خواهیم این جامعۀ خودمان را سعادتمند کنیم. ما از این‏‎ ‎‏گرفتاریهایی که ایران دارد و جامعۀ ما دارد متأثریم، متأسفیم. جامعۀ روحانیت می خواهد‏‎ ‎‏نجات بدهد شما را. شما را با موعظه می گوییم که تبعیت کنید از اسلام و قواعد اسلام؛ اگر‏‎ ‎‏پذیرفتید، آنهایی که جنایاتشان زیاد نیست از ما هستند، توبه اگر کردند؛ و اگر نپذیرفتید،‏‎ ‎‏با زور به شما تحمیل می کنیم که بپذیرید یعنی حق را بپذیرید، یعنی از جنایت دست‏‎ ‎‏بردارید. به زور، به فشار ملت، به فشار فریاد ملت ـ همان طوری که فریاد ملت آن انگل را‏‎ ‎‏بیرونش کرد، فریاد ملت، شما ریشۀ ‏‏[‏‏انگلی را‏‏]‏‏ که دیگر چیزی هم نیستید بیرونتان‏‎ ‎‏می کند. آدم بشوید، زودتر توبه کنید، مصلحتتان این است؛ من مصلحت شما را‏‎ ‎‏می خواهم. بر ملت ایران است، بر ملت ایران در این زمان که حساس است لازم است که‏‎ ‎‏پافشاری کنند و دست از نهضتشان برندارند که پیروزی آنها ان شاءالله نزدیک است. ‏

‏     من از خدای تبارک و تعالی سلامت همۀ شما را خواستارم. خداوند همه شما را حفظ‏‎ ‎‏کند؛ موفق باشید. ایّدکم الله ـ ان شاءالله .‏

‎ ‎

  • ـ اشاره به هجوم سیل آسای مردم از اطراف و اکناف ایران به تهران، برای استقبال از امام.
  • ـ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 249.
  • ـ شاپور بختیار.
  • ـ شاه.