سخنرانی
مقایسه رژیم پهلوی با دولت های اموی و عباسی ـ فلسفه عزاداری امام حسین (ع) ـ ضرورت حفظ جمهوری اسلامی با محتوای اسلامی
سخنرانی در جمع هیأت فاطمیون تهران (فلسفه عاشورا ـ حفظ جمهوری اسلامی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 4 م‍ه‍ر ‭1358

زمان (قمری) : 4 ذی القعده ‭1399

مکان: قم

شماره صفحه : 117

موضوع : مقایسه رژیم پهلوی با دولت های اموی و عباسی ـ فلسفه عزاداری امام حسین (ع) ـ ضرورت حفظ جمهوری اسلامی با محتوای اسلامی

زبان اثر : فارسی

حضار : هیأت فاطمیون تهران

سخنرانی در جمع هیأت فاطمیون تهران (فلسفه عاشورا ـ حفظ جمهوری اسلامی)

سخنرانی

‏زمان: 4 مهر 1358 / 4 ذی القعده 1399‏

‏مکان: قم‏

‏موضوع: مقایسۀ رژیم پهلوی با دولتهای اُمَوی و عباسی ـ فلسفه عزاداری امام حسین (ع) ـ ضرورت‏‎ ‎‏حفظ جمهوری اسلامی با محتوای اسلامی‏

‏حضار: هیأت فاطمیون تهران‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

مقایسۀ رژیم پهلوی با دولتهای اُموی و عباسی 

‏     تفاوت بین رژیم پهلوی با رژیمهای سابق و دولت اُموی و عباسی این بود که‏‎ ‎‏[‏‏در عین حال که‏‏]‏‏ همۀ اینها در یک معنا مشترک بودند، و آن اینکه نمی خواستند اسلام‏‎ ‎‏آنطوری که هست تحقق پیدا بکند. هم بنی امیه این مطلب را می خواستند اسلام را به‏‎ ‎‏حسب ظاهر قبول داشتند و در راه او هم کارهایی می کردند، و جماعت جمعه را همان‏‎ ‎‏سلاطینشان به جا می آوردند، هم بنی امیه، هم بنی عباس. لکن نمی خواستند آن اسلامی‏‎ ‎‏که پیغمبر اکرم فرموده است و اهل بیت آن را می شناختند نمی خواستند آن تحقق پیدا‏‎ ‎‏بکند؛ برای اینکه آن اسلام آن بود که خود پیغمبر و امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ رأس‏‎ ‎‏آن بودند و زندگی شان آن بود، اینها می دیدند که اگر اسلام را به آن نحو بخواهند ارائه‏‎ ‎‏بدهند، به آنطوری که اهل بیت می خواهند ارائه بدهند، اینها ارائه بدهند، خوب،‏‎ ‎‏نمی توانند دیگر کاخ داشته باشند و آن مسائل. مردم در آن کوخها باشند؛ و آنها در آن‏‎ ‎‏کاخهای با عظمت باشند، که بعد از اینکه بعضی شان مردند، طلاهایشان را با کلنگ‏‎ ‎‏می شکستند و تقسیم می کردند! اسلام یک همچون عنوان سرمایه داری به آن معنایی که‏‎ ‎‏هست نمی پذیرد، اسلام قواعد دارد. آنها هم نمی خواستند آنطور باشد. لکن غیر از این‏‎ ‎‏رژیم اخیر هم، سلاطین ـ که همه شان، سر تا تَهِشان، فاسد بودند، و گمان ندارم در‏‎ ‎‏تمامشان بتوانید پیدا بکنید به اندازه دو نفر، سه نفر پیدا بکنید که اینها یک اشخاص‏

‏صحیحی بودند. آنهایی هم که بین شما معروف به «جنت مکان» هستند، آنها هم دوزخ‏‎ ‎‏مکان بودند! همانها بودند که پسر خودشان را کور کردند برای اینکه مبادا چه بشود‏‎[1]‎‏، و‏‎ ‎‏همان که معروف به «انوشیروان عادل»‏‎[2]‎‏ است وقتی ظلمهایش را تاریخ می گوید روی‏‎ ‎‏تاریخ را سیاه کرده، لکن تا قبل از این رژیم اخیر، آن رژیمهای بنی امیه و بنی عباس و‏‎ ‎‏رژیمهای سلطنتی غالباً اسلام را به حسب ظاهر پذیرفته، و به حسب واقع نمی خواستند‏‎ ‎‏آنطور باشد، لکن برای خودشان همه را می خواستند. هر چیزی را می خواستند برای‏‎ ‎‏خودشان. می خواستند که مملکت اسلامی را گسترش بدهند، برای اینکه نفوذ خودشان‏‎ ‎‏زیاد بشود. کشورگشایی کنند که نفوذ خودشان را زیاد کنند. هرچه را می خواستند،‏‎ ‎‏می خواستند برای خودشان و دارودستۀ خودشان باشد. لکن این رژیم فاسد ما برای‏‎ ‎‏دیگران می خواست! از اول که رضاخان آمد ـ ایشان گفتند من یادم نیست،‏‎[3]‎‏ ولیکن من‏‎ ‎‏یادم هست، و از اولش در مسائل بودم تا حالا ـ از اوّلی که آمد و ابتدا با سالوسی‏‎[4]‎‏ شروع‏‎ ‎‏کرد و رفتار کرد. وقتی که مستقر شد، اول هدف او اسلام بود، لکن نمی گفت هدف را،‏‎ ‎‏آن بود که او نباشد، البته به تعلیم دیگران، به تعلیم خارج. لکن از روحانیین شروع کرد. از‏‎ ‎‏مجالس وعظ و خطابه و روضه جلوگیری کرد. از اینجا شروع کردند، که بلکه موفق‏‎ ‎‏بشوند اساس را یعنی اساسی که خارجیها از آن می ترسیدند، از بین ببرند.‏

مطالعات وسیع خارجیها برای استثمار شرق

‏     آنها مطالعات دامنه دار دارند نسبت به شرق و نسبت به ایران ما مطالعات دامنه دار‏‎ ‎‏دارند و هم نسبت به ذخایری که ایران دارد نقشه برداری کرده اند و مطلعند، بهتر از خود‏‎ ‎‏ایرانی ها می دانند کجا چه هست، و هم مطالعات دامنه داری، شاید بیشتر از آن مطالعات،‏

‏نسبت به گروههای مردم کردند. عشایر را مطالعات کردند که ببینند اینها چه جور مقاصد‏‎ ‎‏دارند؛ چه جور می شود اینها را به دام انداخت. طوایفی که در شهرستانها بودند و جزء‏‎ ‎‏عشایر نبودند اینها را با چه جور می شود همراه کرد که ‏‏[‏‏برای‏‏]‏‏ همان مقصد مشترک ـ که‏‎ ‎‏اسلام نباشد ـ اینها را با هم همصدا کرد، و بدون اینکه اسمش را بیاورند، واقعیتش باشد. ‏

دشمنیهای رضاخان با روحانیت

‏     در زمان رضاخان ـ که من شاهد مسائل بودم ـ طوری کرده بودند که شاعرش،‏‎ ‎‏نویسنده اش، گوینده اش، همه بر ضد روحانیت بودند. این شاعرهایی که شاعرهای‏‎ ‎‏خودشان بود، گوینده هایی که گویندگان خودشان بود، نه گویندگان ما، شاعرش می گوید‏‎ ‎‏ـ شعرش را حالا نمی خواهم بخوانم ـ که تا آخوند و قَجَر در این مملکت هست، این‏‎ ‎‏ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد! آخوند را ننگ می دانستند؛ قَجَر هم که با او دشمن‏‎ ‎‏بودند. یک جلسه ای درست کردند اینها ـ من شنیدم آن وقتها ـ یک مجلسی نمایش‏‎ ‎‏دادند فتح اعراب را که از ایران فتح کرده بود. در آن مجلس نمایش دادند عربهایی که‏‎ ‎‏مثلاً پابرهنه بودند و با آن وضعی که بوده نمایش دادند، و اینکه کاخهای آنها را گرفته اند‏‎ ‎‏از آنها. در آنجا، دستمالها بیرون آمد به گریه که اسلام غلبه کرد بر ایران!‏

‏     الآن هم که من و شما اینجا نشسته ایم همچو فکرهایی هست که متأسفند از اینکه‏‎ ‎‏اسلام بر ملیت غلبه کرده می گویند: ملیت ما، ملیت ما. اسلام را کاری با او ندارند؛ یعنی‏‎ ‎‏مخالف با او هستند. الآن هم در نویسنده های ما، در گوینده های ما، در روشنفکرهای ما،‏‎ ‎‏در غربزده های ما، این معنا هست که اسلام را نمی خواهند. و آنهایی که راست می گویند‏‎ ‎‏ملیت را می خواهند، وقتی هم از ملیتشان می خواهند اسم ببرند از همین شاه ها اسم‏‎ ‎‏می برند! از همین شاههایی که همه شان در تاریخ معلوم است چکاره بودند.‏

‏     از اولی که آمد رضاخان، بعد از اینکه مستقر شد، البته اولش خیلی هم روضه‏‎ ‎‏می گرفت؛ هم روضه می رفت و هم تکیه ها؛ همه را. یک دفعه در یک محرّمی گفتند همۀ‏‎ ‎‏تکیه ها را رفته است! بعد که بازی داد ملت را، و ملت ما هم صفای نفس دارند زود بازی‏

‏می خورند، بعد که بازی داد ملت را، آن وقت آن چهره اش را نشان داد؛ تمام روضه ها را‏‎ ‎‏در سرتاسر مملکت قدغن کرد؛ و بر معممین آن کرد که نمی توانست یک نفر معمم ظاهر‏‎ ‎‏بشود توی خیابان. بعضی از محترمین معممین، که نمی خواهم اسمش را ببرم، بردند در‏‎ ‎‏کلانتری، و همانجا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل اینکه کت و شلوار باید باشد، و‏‎ ‎‏رهایش کردند. و معمّمین را قدغن کرده بودند که شوفرها هم سوار نکنند. بعضی از‏‎ ‎‏شوفرها هم خوش رقصی می کردند برای آنها. مقصدْ آخوند نبود؛ مقصد اسلام بود.‏‎ ‎‏می دیدند که تا اینها هستند اسلام را نمی شود از بین برد؛ باید اینها را از بین برد، بعدش‏‎ ‎‏اسلام را از بین برد. «اسلام منهای روحانیت» همین تِزْ است. حالا یا گوینده اش ملتفت‏‎ ‎‏نیست، و یا ملتفت است.‏

فلسفۀ مجالس روضۀ سیدالشهداء

‏     این مطلبی که الآن القا کرده اند به جوانهای ما که تا کیْ گریه و تا کیْ روضه و اینها؟!‏‎ ‎‏بیایید تظاهر کنیم. اینها نمی فهمند روضه چیست؛ و این اساس ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ کی تا حالا نگه داشته‏‎ ‎‏است، این را نمی فهمند، و نمی شود هم بهشان بفهمانیم. اینها نمی فهمند که این روضه و‏‎ ‎‏این گریه آدم ساز است؛ انسان درست می کند. این مجالس روضه، این مجالس عزای‏‎ ‎‏سیدالشهداء این آن تبلیغات بر ضد ظلم، این تبلیغ بر ضد طاغوت است. بیان ظلمی که به‏‎ ‎‏مظلوم شده تا آخر باید باشد. همینها در عین حالی که جوانهای خودشان که کشته شدند‏‎ ‎‏برایشان فریاد می زنند و چه می کنند، لکن بازی خوردند می گویند آن جوانها را از یاد‏‎ ‎‏ببرید! برای اینکه آنهایی که به اینها تلقین می کنند اساس را سیدالشهداء می دانند. اساسی‏‎ ‎‏که همه چیز را تا حالا نگه داشته، اوست. پیغمبر هم فرمود که ‏أنَا مِْن حُسَینٍ‎[5]‎‏ یعنی دیانت را‏‎ ‎‏او نگه می دارد، و این فداکاری دیانت اسلام را نگه داشته است، و ما باید نگهش داریم.‏‎ ‎‏این جوانها توجه ندارند، البته یک دسته اند ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ تزریق به اینها شده از ‏‏[‏‏طرف‏‏]‏‏ اشخاصی‏

‏که می خواهند نباشد، این اساس ‏‏[‏‏نباشد‏‏]‏‏ می خواهند روضه را از بین ببرند: روضه‏‎ ‎‏نخوانید دیگر! روضه خوانی نکنید دیگر؛ صحبت کنید. اینها نمی دانند که روضه خوانی‏‎ ‎‏است که عواطف مردم را همچو تهییج می کند که برای همه چیز حاضرند. وقتی مردم‏‎ ‎‏دیدند که سیدالشهداء جوانهایش را آنطور قطعه قطعه کردند و آنطور جوانهای خودش‏‎ ‎‏را داد، برای مردم آسان می شود که جوان بدهند. و با این حس شهادت دوستی این معنی‏‎ ‎‏را ملت ما پیش برد. و رمز همین معنایی بود که از کربلا منعکس شد به همۀ جهاتی که ما‏‎ ‎‏داشتیم، به همۀ ملت ما؛ و همه آرزوی شهادت می کردند؛ همان شهادتی که سیدش‏‎ ‎‏سیدالشهداء بود. اینها نمی فهمند که اینهاست که نگه داشته است. آنهایی که می فهمند‏‎ ‎‏تزریق می کنند و دیگران را گول می زنند.‏

مستکبرین، دشمنان روحانیت

‏     آنهایی که بر ضد روحانیت حرف می زنند، قلمفرسایی می کنند، و حالا بیشتر، برای‏‎ ‎‏اینکه می بینند این روحانیت است که اسلام را نگه داشته؛ و این اسلام است که با منافع‏‎ ‎‏آنها مخالف است. این اسلامی است که طرفدار «مستضعفین» است: ‏و نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ‎ ‎اْستُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثِینَ‎[6]‎‏ وعده فرموده، و عمل خواهد شد. این‏‎ ‎‏طبقه ای که آن بالانشینها اینها را پست می شمردند می گفتند طبقۀ پایین. منطق مستکبرین‏‎ ‎‏همین بود که استکبار ‏‏[‏‏می کردند‏‏]‏‏ تکبر می فروختند بر جامعه؛ ملت ما را طبقۀ پایین‏‎ ‎‏حساب می کردند. بالا  کی بود؟ آقای «آریامهر» و آن دستجات خودش! آنها بالاها‏‎ ‎‏بودند؛ و همۀ شما را و همۀ ما را و همۀ ملت را حساب نمی آوردند. چیزی نیستند اینها!‏

معنای مستضعف در قرآن کریم

‏     قضیۀ استضعاف همین است؛ نه اینکه خدا می فرماید ضعفا. ضعفا نه، مستضعفها.‏‎ ‎‏یعنی آنهایی که قدرت دارند، قدرت ایمان دارند، و آنها نمی فهمند و اینها را مستضعف‏

‏حساب می کنند می گویند اینها ضعیفند. آنهایی که اینها را جزء ضعفا می شمارند نه اینکه‏‎ ‎‏ضعفا. بعضیها این کلمه را چون نفهمیده اند، کلمۀ «مستضعف» را نفهمیده اند، می گویند‏‎ ‎‏که خوب، چرا مستضعف؟ چرا ما باید مستضعف ‏‏[‏‏باشیم‏‎ ‎‏]‏‏آنها ما را ضعیف، حساب‏‎ ‎‏می کنند؛ نه اینکه شما ضعیفید. شما ایمان دارید، شما آن بودید که یک همچو قدرتی را‏‎ ‎‏با مشت عقب زدید و به جهنم فرستادید. قوّت ایمان در شماست و حس شهادت خواهی‏‎ ‎‏که جوانها مکرر این معنا را می خواهند؛ زنها مکرر می گویند به اینکه فلان جوان، فلان‏‎ ‎‏جوان، از من رفته، دو تا دیگر هم هست، این هم می دهم. این حس بود، این حس‏‎ ‎‏شهادت خواهی و فداکاری بود که یک ملتی که هیچ نداشت بر طاغوت غلبه داد.‏

‏     اساس را باید حفظ بکنیم. اساس اسلام است، و جمهوری اسلامی با محتوای‏‎ ‎‏اسلامی. باید کوشش کنید تا حفظ بشود این مجالس و مجامع اسلامی را باید حفظ‏‎ ‎‏بکنید. هر دو جهت باید باشد. نه آنطوری که سابق بود و اصلش کاری به دستگاه ظلم‏‎ ‎‏نداشتند. آن هم با یک تبلیغاتی که شده بود. نه آنکه ما بیاییم نمازمان را بخوانیم، و برویم‏‎ ‎‏سراغ کارمان توی خانه مان بنشینیم؛ اهل منبر هم بروند و چهار تا کلمه روضه بخوانند، و‏‎ ‎‏فوقش هم چهار تا کلمه اخلاق بگویند و بروند تو خانه هاشان بنشینند. باید در مقابل ظلم،‏‎ ‎‏در مقابل ستم، بایستند.‏

معنای جملۀ: کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء

‏     این کلمۀ «کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء» یک کلمۀ بزرگی است که اشتباهی‏‎ ‎‏می فهمند. آنها خیال می کنند که یعنی هر روز باید گریه کرد! لکن این محتوایش غیر از‏‎ ‎‏این است. کربلا چه کرد، ارض کربلا در روز عاشورا چه نقشی را بازی کرد، همۀ زمینها‏‎ ‎‏باید آنطور باشند. نقش کربلا این بود که سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ با چند نفر جمعیت‏‎ ‎‏و عدد معدود، آمدند کربلا و ایستادند در مقابل ظلم یزید و در مقابل دولت جبار. در‏‎ ‎‏مقابل امپراتور زمان ایستادند و فداکاری کردند و کشته شدند، لکن ظلم را قبول نکردند،‏‎ ‎‏و شکست دادند یزید را. همه جا باید اینطور باشد. همه روز هم باید اینطور باشد. همه‏

‏روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشوراست و ما باید مقابل ظلم‏‎ ‎‏بایستیم؛ و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را ما پیاده کنیم، انحصار به یک زمین‏‎ ‎‏نداشته؛ انحصار به یک افراد نداشته. قضیۀ کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند‏‎ ‎‏نفری و یک زمین کربلا نبوده. همۀ زمینها باید این نقشه را اجرا کنند، و همۀ روزها غفلت‏‎ ‎‏نکنند.‏

تکلیف همگانی، مقابله با ستم

‏     ملتها باید غفلت نکنند از اینکه همیشه باید مقابل ظلم باشند. در بعض روایات، که من‏‎ ‎‏حالا نمی دانم صحت و سُقْمَش‏‎[7]‎‏ را، هست که یکی از چیزهای مستحب این است که‏‎ ‎‏مؤمنین در حال انتظار، اسلحه هم داشته باشند؛ اسلحۀ مهیا‏‎[8]‎‏. نه اینکه اسلحه را بگذارند‏‎ ‎‏کنار، و بنشینند منتظر. اسلحه داشته باشند برای اینکه با ظلم مقابله کنند، با جور مقابله‏‎ ‎‏کنند. تکلیف است، از شُعَب نهی از منکر است، به همۀ ما تکلیف است، که باید مقابله‏‎ ‎‏کنیم با این دستگاههای ظالم، خصوصاً دستگاههایی که با اساس مخالفند. آن وقت‏‎ ‎‏دستگاهی بود مثل سلاطین سابق که می خواستند برای خودشان یک چیز درست کنند؛ با‏‎ ‎‏اساسش معلوم نبود مخالف باشند. اما یک دستگاهی که با اساس مخالف است،‏‎ ‎‏نمی خواهد اسلام باشد؛ نمی خواهد مجالس اسلامی باشد، می خواهد همیشه چیزهایی‏‎ ‎‏باشد که مربوط به غیر اسلام باشد، ولو ملت باشد، ملیت باشد.‏

ملیت در سایۀ اسلام

‏     ما «ملیت» را در سایۀ تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت‏‎ ‎‏ایران هم، همه جور فداکاری می کنیم، اما در سایۀ اسلام است؛ نه اینکه همه اش ملیت و‏‎ ‎‏همه اش گَبْریَّت‏‎[9]‎‏! ملیت، حدودش حدود اسلام است، و اسلام هم تأیید می کند او را،‏‎ ‎

‏ممالک اسلامی را باید حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامی جزء واجبات است؛ لکن نه‏‎ ‎‏اینکه ما اسلامش را کنار بگذاریم، و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و «پان ایرانیسم»!‏

هدف اساسی استثمارگران، نابودی اسلام

‏     در هر صورت، نقشۀ مطالعاتی که اینها کرده اند طولانی و مخازن ما را به دست‏‎ ‎‏آوردند که ما چقدر داریم و تا چه وقت می توانیم به آنها پس بدهیم و از ما بگیرند، و همۀ‏‎ ‎‏ملتها و عشایری که ما داریم و همۀ قطبها را مطالعه کرده اند در این معنا که دیده اند ما اگر‏‎ ‎‏بخواهیم این مخازن را از اینها بگیریم و این مملکت و این کشور را پایگاه خودمان کنیم‏‎ ‎‏برای پایگاههای نظامی، تا اسلام زنده است نمی شود. باید اسلام را سربُرید، حالا اگر‏‎ ‎‏می شود توی دامن خود مردم! و این را کردند، و خیلی هم توفیق بردند. یک روزی بود‏‎ ‎‏که اگر یک ملاّیی راجع به مطلب سیاسی یک کلمه ای می گفت، می گفتند آخوند‏‎ ‎‏«سیاسی» است، بیندازش دور! شاید نمی رفتند با او نماز بخوانند. این چه بود؟ این یک‏‎ ‎‏نقشه ای بود که آخوند را از سیاست کنار بگذارند. اسلام را کنار بگذارند؛ و سیاست هم‏‎ ‎‏کنار و علی_' حده. آنها کارهای خودشان را بکنند و مخازن ما را ببرند و مملکت ما را تحت‏‎ ‎‏سلطه قرار بدهند؛ آخوند هم برود توی خانه اش بنشیند و حمد و سوره بخواند! خیلی هم‏‎ ‎‏کار بکند، چند تا کلمۀ اخلاقی برای مردم بگوید. این نقشه ای بود که می خواستند که‏‎ ‎‏اسلام را کنار بگذارند از سیاست، سیاستْ دست آنها، و اسلام هم برکنار.‏

اسلام و سیاست

‏     پاکروان‏‎[10]‎‏ به من گفت، در همان روز آخری که دیگر از حبس بنا بود بیرون بیاییم و‏‎ ‎‏به آن حصر وارد بشویم ـ حبس دوم ـ گفت که سیاست دروغ گفتن است، خدعه است،‏‎ ‎‏فریب است. و کلمه اش هم این بود که «پدرسوختگی» است! این را بگذارید برای ما‏‎ ‎‏همین جا می خواست پدرسوختگی کند، یعنی می خواست کلاه سر من بگذارد! من گفتم‏‎ ‎


‏به این معنا که شما می گویید ما هیچ وقت همچو سیاستی را نداشتیم؛ خدعه و فریب و این‏‎ ‎‏چیزها. بعد آمد بیرون و منتشر کرد در روزنامه که ما تفاهم کردیم با فلانی، و اینکه‏‎ ‎‏دخالت در سیاست نکند. من هم سر منبر گفتم که ایشان این را گفت؛ من هم این را گفتم.‏‎ ‎‏بیخود گفته! اینها می خواهند که ماها را با همین خدعه و فریب که سیاست خدعه است،‏‎ ‎‏شما از سیاست کنار بروید. سیاست خدعه نیست، سیاست یک حقیقتی است، سیاست‏‎ ‎‏یک چیزی است که مملکت را اداره می کند؛ خدعه و فریب نیست؛ اینها همه اش‏‎ ‎‏خطاست. اسلام، اسلام سیاست است، حقیقتِ سیاست است، خدعه و فریب نیست. این‏‎ ‎‏نماز جمعه یک نماز جمعۀ سیاسی است؛ یک اجتماع سیاسی است که مع الأسف در‏‎ ‎‏سالهای طولانی از دست ما رفته بود، و مورد طَعْن دیگران هم شده بود.‏

اجتماع حج، اجتماعی سیاسی

‏     این اجتماعِ حج از امور بسیار سیاسی اسلام است، که تمام طبقات مستطیع ـ که هر‏‎ ‎‏جای ایران اسلامی هستند، هر جای ممالک اسلامی هستند ـ جمع بشوند در هر سال در‏‎ ‎‏یک محلی؛ چند تا مجتمع بکنند؛ بنشینند مطالبشان را بگویند؛ بنشینند رفع اشکالاتشان‏‎ ‎‏را بکنند. یک همچو مجلسهایی که اسلام درست کرده، مثل حج، هیچ قدرتی نمی تواند‏‎ ‎‏درست بکند، هیچ قدرتی. همۀ ممالک اسلامی و سران ممالک اسلامی جمع بشوند که‏‎ ‎‏نیم میلیون جمعیت را یک جایی ببرند، نخواهند موفق شد، با خرجهای فلان، با تبلیغات‏‎ ‎‏فلان. خدای تبارک و تعالی با کلمۀ ‏وَلله  عَلَی النّاسِ حجُ الْبَیْتِ،‎[11]‎‏ با یک کلمه، مردم را‏‎ ‎‏فرستاده به آنجا، اجتماعات را فراهم کرده است، مع الأسف استفادۀ کم، اجتماعات‏‎ ‎‏هست ولی استفادۀ کم. وقتی هم که کاروانهای ما در آنجا می رفت. همۀ استفاده هایش را‏‎ ‎‏آریامهر می کرد و شأن و شئون او را در آنجا می گفتند! در صورتی که این اجتماعات،‏‎ ‎‏اجتماعات سیاسی است، اجتماعی است. باید در این اجتماعات، گویندگان، نویسندگان‏‎ ‎‏همۀ بلاد مسلمین در آنجا مسائل اسلام را، مسائل مسلمین جهان را ‏‏[‏‏بگویند، بنویسند.‏‏ ]‏

‏گرفتاریهایی که دارند مسلمین؛ از دست کی گرفتاری دارند؛ با آن باید چه بکنند؛‏‎ ‎‏دولتهایی که با مسلمین چه می کنند باید با او چه بکنند. کوشش کنند در وحدت کلمه؛‏‎ ‎‏کوشش کنند در اینکه مطلب را همه یکی قرار بدهند.‏ اعتصام بحبل الله ‏ سرمشق است دیگر.‏‎ ‎‏خدای تبارک و تعالی فراهم کرده اسبابش را، و ما مسلمین نمی توانیم از آن استفاده کنیم.‏‎ ‎‏بی عُرضه هستیم! او فراهم کرده همه را، سالی یک دفعه حج، آن کنگرۀ عظیمی که در‏‎ ‎‏دنیا سابقه ندارد، لکن می روند آنجا و کار مثبتی انجام نمی دهند. از اول ‏‏[‏‏که‏‎ ‎‏]‏‏می روند،‏‎ ‎‏فکر اینند که مثلاً سوغاتی چقدر ببرند! فکر آنی که باید باشند نیستند. اعمالشان را به جا‏‎ ‎‏می آورند؛ بعد هم هیچ کلمه ای راجع به گرفتاریهای مسلمین، گرفتاریهای اسلام این‏‎ ‎‏گرفتاریهایی که همۀ دول اسلامی الآن مبتلا به آن هستند، فکر این نیستند. و ان شاءالله اگر‏‎ ‎‏اسلام یک ظهوری پیدا کرد، واقعیتش یک نمایشی داد، امیدوارم که حج هم درست‏‎ ‎‏بشود. ‏

ضرورت حفظ نهضت

‏     باید این نهضت را حفظش کنید. شما با دست خالی یک امپراتوری بزرگ را نه، دنیا‏‎ ‎‏را، شکست دادید. الآن به ما می گویند که ایرانی ها ملتفت نیستند چه کردند. خارج‏‎ ‎‏می فهمند، خارج که می رویم، عظمت این نهضت و عظمت این فداکاری ایران در خارج‏‎ ‎‏منعکس است. هر که از خارج می آید و از هر جا می آید ـ همین چند روز هم، دیروز هم،‏‎ ‎‏یک نفری از بیرون آمد، و از بنگلادش هم یک دسته ای آمده بودند ـ اینها می گویند که‏‎ ‎‏همۀ توجهات الآن به ایران است، همۀ دستجات متوجهند به ایران. ایران سرمشق همۀ‏‎ ‎‏مسلمین شده است، و باید بشود ان شاءالله . این را حفظش کنید. بدانید که ماها هیچ نیستیم،‏‎ ‎‏هیچ! برای خودتان یک چیزی خیال نکنید.نه من و نه تو، نه هیچ کس هیچ نیستیم. هرچه‏‎ ‎‏هست خدای تبارک و تعالی است، اوست که شما را غلبه داد. «الله اکبر» شما را غلبه داد و‏‎ ‎‏با مشت خالی همه چیز را در هم شکستید. این ایمان اسباب این معنا شد. این توجه به خدا‏‎ ‎‏اسباب این شد که بچه اینقدری و پیرمرد هشتاد ساله و زنهای محترمه و مردهای عزیز،‏

‏همه را به بیرون ریخت مقابل یک دستگاه ظلمی قرار داد. این اسلام بود، اسلام. اسلام‏‎ ‎‏همه چیز دست اوست؛ و ما هیچ هستیم، این را حفظش بکنید، این اسلام و این نهضت را‏‎ ‎‏با اسلامیتش حفظ کنید. و خداوند ان شاءالله شماها را حفظ کند برای نگهداری این‏‎ ‎‏نهضت. ‏

‏     و تا این نهضت هست، از هیچ چیز نترسید، ترس به دلتان راه ندهید. این حرفهایی که‏‎ ‎‏کردستان چه شده و بلوچستان چه، اینها حرف است. آنها هم برادر ما هستند، و آنها هم‏‎ ‎‏مفسدین را بیرون می کنند. و هیچ وقت به دلتان راه ندهید که مایی که آن قدرت عظیم را‏‎ ‎‏در هم شکستیم حالا از یک حزب مثلاً دمکرات و از چهار تا جوان مثلاً ترسیدیم! هیچ‏‎ ‎‏این حرفها نیست در کار. مملکت شما بحمدالله بیمه شد و خداوند با شماست، به شرط‏‎ ‎‏اینکه شما هم به وظیفه تان عمل بکنید. شما وفای به عهدتان بکنید، خدا هم وفا می کند.‏‎ ‎‏شما توجه به اسلام داشته باشید و آنطوری که اسلام فرموده است عمل بکنید، خداوند‏‎ ‎‏هم پشتیبان شماست. ‏

‏     خداوند ان شاءالله به شما صحت و سلامت و عظمت و قدرت عنایت کند. و من هم‏‎ ‎‏دعاگوی همه تان هستم و علاوه خدمتگزار همه هستم.‏

  • ـ اشاره به شاه عباس اول صفوی.
  • ـ خسرو اول، ملقب به انوشیروان عادل از شاهان سلسلۀ ساسانی جلوس 531 م. در آغاز سلطنت خود، تمام برادران و اولاد ذکور آنان را به قتل رساند.
  • ـ اشاره به سخنران قبل از فرمایشات امام.
  • ـ ریاکاری، دورویی، فریبکاری.
  • - حضرت رسول اکرم ص: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْنٍ». حسین از من است و من از حسینم. المستدرک؛ ج 3،  ص 177 و بحارالأنوار، ج 43 ، ص 261.
  • ـ سورۀ قصص، آیۀ 5: «و ما اراده کردیم منت گذاریم بر آن طایفۀ مستضعف در آن سرزمین، و آنها را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث حکومت و جاه فرعونیان گردانیم».
  • ـ سُقْم: بیماری، دروغ.
  • ـ امام ششم - علیه السلام - فرموده اند: «لَیَعُدَنَّ أَحَدُکُمْ لِخروجِ القائِم وَلَوْ سَهْمَاً». هریک از شما خود را برای ظهور قائم ع آماده کند ولو به داشتن یک تیر. بحارالأنوار، ج 52 ، ص 366، ح 146. مکیال المکارم، ج 2، ص 423.
  • ـ گبر: مجوس، زرتشتی.
  • ـ حسن پاکروان، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ساواک، که از دوستان و معتمدان شاه به شمار می رفت و در آغاز نهضت اسلامی چند بار از سوی شاه، مأمور گفتگو با امام گردید.
  • ـ بخشی از آیۀ 97 سورۀ آل عمران: «و مردم را حج و زیارت آن خانه واجب است».