
نامه دادن محروم بودند. نخست وزیر «امیرنظام» پست
را منظم کرد و پست و پستخانه عمومی شد تا مردم عادی
هم بتوانند نامههای خود را به هر جا که میخواهند بفرستند
و امّا یکی دیگر از خدمات امیرکبیر... اَلو! اَلو؟! باشد برای
ده دقیقه دیگر، زنگ بزن. گوشی تلفن گذاشته میشود.
خانم شاهنواز با لبخند معذرت خواهی میکنند از این که ما
را منتظر گذاشتهاند. محمدامین که ذوق زده شده، از طرف
من هم صحبت میکند و میگوید ما اصلاً متوجه گذشت
زمان نشدیم. داشتیم به حرفهای شما گوش میکردیم.
خانم شاهنواز میخندد و میگوید: «بله! یک انشاء بود دربارۀ
امیرکبیر با این موضوع: «از امیر نظام چه میدانید؟» محمد
امین از ایشان میخواهد که دربارۀ امیرکبیر بیشتر
صحبت کنند.
خانم شاهنواز میگوید: من تلفنم را قطع
کردم گفتم ده دقیقۀ دیگر زنگ بزنند تا ادامۀ
مطلب را بگویم، حالا برای شما میگویم. از
دیگر خدمات امیرنظام دارالفنون است. «دار»
یعنی خانه و «الفنون» یعنی فنها. این کلمه عربی
است و در دارالفنون مثل دانشگاه حالا، دانشجو
تربیت میکردند. محمدامین گفت:
خوش به حال آنهایی که در آنجا درس خواندند!
خانم شاهنواز با خنده میگویند: «من هم
به پدرم همین را میگویم. ایشان منصور
شاهنواز از فارغ التحصیلان دارالفنون
است.» این بار من سؤال میکنم:
«در چه سالی؟» میگویند: «در
سال 1328 در رشته ادبیات فارسی
درس خواندهاند که بعدها آن را در
دانشگاه تهران ادامه میدهند.»
محمدامین میگوید: «امیرکبیر
برای ایران خیلی زحمت کشید. پس
چرا او را به قتل رساندند؟»
و در جواب میشنود: «متأسفانه
ایشان سه سال و چند ماه بیشتر نخست وزیر نبود. دشمنان
ایران که حسود بودند و نمیتوانستند پیشرفت کشورمان
را ببینند آن قدر پیش شاه از امیرکبیر بَد گفتند و دروغگویی
کردند تا این که شاه را فریب دادند که امیرکبیر را به
قتل برساند و بالاخره در روز دوشنبه، 18 ربیع الاول سال
1268 هجری قمری در حمام فین کاشان خونش بر
زمین ریخته شد و مانند شهدای تاریخ به جاودانگی
پیوست. محمدامین که یک بیت شعر از سعدی را
بلد است، برای خانم شاهنواز و من میخواند:
سعدیا «مَرد نِکو نام» نمیرد هرگز
مُرده آن است که نامش به نکویی نَبَرند
میگویم: از مجله دوست هستم؛
اشکالی ندارد صحبتهای شما را در
مجله چاپ کنیم؟ خانم شاهنواز با
خوش اخلاقی میگویند: ما تمام
تلاشمان برای بچههاست. این که
دیگر چیزی نیست. محمد امین
آماده میشود تا سوالهای خود را
دربارۀ شرکت در جشنوارۀ قرآنی
کودک در سال امام علی (ع) بپرسد.
من به دفتر مجله میآیم وآقای
لاجورد، عکاس مجله هم چند
عکس میگیرند.
[[page 9]]
انتهای پیام /*