
بشینن؟»
گفتم: «راست میگی، چرا همهشون اون تو نشستن؟»
امیرحسین گفت: «گمونم اونجا شکم مامانی شونه،
ولی چقدر نی نی، یک عالمه!»
من گفتم: «اونا که نی نی نیستن، نگاه کن اون آقاهه
مثل بابایی صورتش خارخارییه، خودش بابایییه.»
امیرحسین گفت: «خب پس اونجا چیه؟ اون آدم
بزرگها چه جوری توی اون جاشدن؟»
بعد یکهو آن آدم بزرگه که جغجغه داشت، جغجغهاش
را گرفت دم دهانش. فکر کردم میخواهد آن را بخورد،
گفتم: «اون کثیفه، مامانی میگه.»
بعدش آن آقاهه جغجغه را نکرد توی دهنش. فقط
دم دهنش نگه داشت و یکدفعه دهنش را حسابی باز کرد،
مثل وقتی که امیر حسین گشنه است یا پایش میسوزد
و جیغ میزند، او هم جیغ زد و آن آدم بزرگها که نشسته
بودند، برایش دست دستی کردند و خندیدند، خودش هم
خندید؛ گریه نکرد. بعد هی حرف زد و هی حرف زد؛ ولی
یک جور دیگر، هی سرش را هم تکان داد. من هم هی
با آن صداهایی که میآمد، دستم را باز میکردم و میبستم.
امیرحسین هم هی پایش را تکان میداد. من از آن جوری
حرف زدن خیلی خوشم آمد. امیرحسین گفت:
[[page 11]]
انتهای پیام /*