مجله کودک 16 صفحه 12

کد : 127929 | تاریخ : 20/10/1380

«محمد مهدی اون چی می­گه؟» گفتم: «من نمی­دونم؛ ولی حرف زدنش یک جوری قشنگه.» امیرحسین گفت: «من هم می­خواهم این جوری حرف بزنم، دوست دارم.» هی آن آقاهه حرف زد. بعد که حرفش تمام شد، آن سر و صداها هم دیگر نبود. آن وقت آن عالمه آدم بزرگ­ها که نشسته بودند، باز دوباره برایش دست دستی کردند. من هم خواستم دست دستی کنم. نمی­توانستم دوتا دستم را به هم برسانم. دوباره امیر حسین گفت: «من هم می­خوام مثل اون آقاهه حرف بزنم، خیلی دوست دارم.» گفتم: «تو که بلد نیستی، هنوز نی نی هستی.» امیرحسین گفت: «نه خیر هم، من دیگه بزرگ شدم. مگه یادت نیست رفتیم دکتر، آقا دکتره گفت که من چند تا گرم بزرگتر شدم. من دیگه نی نی نیستم.» گفتم: «اگه راست می­گی، مثل اون آقاهه حرف بزن.» بعد امیرحسین، دهنش را کلی باز کرد و جیغ زد؛ انگار که می­خواست گریه کند. گوشم درد گرفت. همین جوری جیغ می­زد. من از اون بهتر بلد بودم آن جوری حرف بزنم. من هم دهنم را باز کردم و جیغ زدم. بعد یکهو مامانی دوید آمد توی اتاق و گفت: «چی شده؟» ما اول ساکت شدیم و بعد دوباره شروع کردیم به جیغ زدن. مامانی آمد جلو و یک خرده ما را نگاه کرد و نشست و گفت: «الهی قربونتون برم، فداتون بشم، وای خدا... قربون اون صداتون برم که از این خواننده توی تلویزیون قشنگتر آواز می­خونین.» هی تندتند هم ما را بوس کرد و بعد گفت: «باید الان زنگ بزنم و به باباتون بگم؛ وگرنه از خوشحالی می­ترکم.» بعد تندی دوید و رفت. من ساکت شدم؛ ولی امیر حسین که می­خواست خودش را لوس کند، باز هم جیغ زد. یعنی با آن صدای گوش دردی­اش هی آواز خواند.

[[page 12]]

انتهای پیام /*