مجله کودک 19 صفحه 6

کد : 127959 | تاریخ : 11/11/1380

این صدای دماغ کی بود؟ نویسنده: سوسن طاقدیس مثل همیشه یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، یک شب حسنی با خیال راحت راحت خوابیده بود. تابستون بود. حسنی رختخوابش را این طرف ایوان پهن کرده بود؛ مادرش آن طرف ایوان؛ مادربزرگش هم وسط ایوان بود. یک دفعه حسنی با داد و بیداد مادربزرگ از خواب پرید. مادربزرگ داد می­کشید: «دزد. دزد. آهای دزد.» مادر هم که از خواب پریده بود عینکش را به چشمش زد و بلند بلند داد کشید «حسنی بدو... دزد...دزد.» حسنی از جا بلند شد با عجله یک دور دور حیاط دوید و برگشت و گفت: «کو... کجا بود؟» مادربزرگ گفت: «خودم صدای پایش را شنیدم که یواش یواش از اینجا رد شد.» حسنی گفت: «اِ مادربزرگ تو که گوشهات سنگینه و خوب نمی­شنوی، چه طوری صداشو شنیدی؟» مادر حسنی داد کشید: «حسنی یکی به دو نکن، من هم سایه­اش را دیدم.» حسنی زد زیر خنده و گفت: «ننه جان تو هم که عینک به چشمت نبود. چه طوری دیدی؟» مادر و مادربزرگ با هم داد کشیدند: «الهی بگوییم چه بشوی حسنی، ما دیدیم و شنیدیم.» حسنی هم گفت: «نخیر خیال کردید.» خلاصه نصف شبی آن قدر دعوا و داد و بیداد کردند که همسایه­ها عصبانی شدند و آمدند بالای دیوارها و پشت بام­ها و شروع کردند به دعوا با آنها. خلاصه وقتی همه از دعوا خسته شدند، هرکسی دوباره به رختخوابش برگشت و همان طور که غُرغُر می­کردند، چند تا مشت به بالششان

[[page 6]]

انتهای پیام /*