لطیفه
خبر
مردی از طبقهی سوم ساختمانی پایین افتاد.
چند نفر دور او جمع شدند و پرسیدند: «آقا
چه خبر شده است؟» مرد جواب داد: «باور کنید
خودم هم تازه از راه رسیدهام و نمیدانم چه خبر
شده است!»
همکاری
حسن: «تو میدانی همکاری یعنی چه؟»
علی: «بله که میدانم؛ همکاری یعنی که من غذای
تو را بخورم و تو مشقهای مرا بنویسی؟»
سوغات
اولی: «از مسافرت چه آوردهای؟»
دومی: «تشریف!»
زنگ
احمد: «زنگ خانهی ما خراب است. میتوانی آن
را درست کنی؟»
حسن: «بله، ،فردا میآیم آن را درست میکنم.»
چند روز بعد:
احمد: «چرا نیامدی زنگ خانهی ما را درست
کنی؟»
حسن: «آمدم؛ اما هرچه زنگ زدم،کسی در را
باز نکرد!»
امیر حسین خالدیان، 12 ساله از همدان
امیر تندرو صالح/ از تهران
محمد علی کیانی/9ساله / از اصفهان
طاهره کیانی/ 12 ساله / از اصفهان
نیکو حبیبی/9 ساله/ از تهران
پگاه رحیمی/ 12 ساله/ از تهران
لطیفه
نخستین سلسله
معلم: ناصر بگو ببینم نخستین سلسلهای که در ایران
به وجود آمد چه نام داشت؟
ناصر: معلوم است آقا سلسله جبال البرز!
مسابقهی ماشین سواری
شخصی در مسابقهی ماشین سواری شرکت میکند و
وسط مسابقه مسافرکشی میکند!
غافلگیری
به یکی میگویند: چرا سر وقت
قرصهایت را نمیخوری؟
میگوید: میخواهم میکروبها را
غافلگیر کنم!
مشعل المپیک
یک روز یک مأمور آتشنشانی را جو میگیرد میرود
مشعل المپیک را خاموش کند!
جمعه
معلم: سعید بگو ببینم وقتی میگوییم من حمام میروم
تو حمام میروی، او حمام میرود این چه زمانی است؟
سعید: آقا اجازه! روز جمعه!
آب رفتن
مادر: امروز لباس بچّه را شستم کوتاه شد!
پدر: اینکه مشکلی نیست، فردا بچّه را بشوی تا کوتاه
شود!
پرنیان کاظم ارکی-11ساله- تهران
جیمی میگوید که این پدیدهها را تا کنون
کسی با چشم خود ندیده است.
[[page 40]]
انتهای پیام /*