مجله کودک 326 صفحه 19

کد : 128240 | تاریخ : 16/12/1386

یادداشت گذاشته بود. مثلا یک بار که مریض شده بودم ، مامان برایم نوشت : «عزیزم! نصفه شب آمدم بالای سرت ، خواب بودی. من هم سه بار تو را بوسیدم و آن وقت ، تبت قطع شد. مواظب خودت باش!» امضاء مامان - پری یک بار مامان یک یادداشت برای بابا نوشت و از همان روز بابا باورش شد که همسرش یک پری است. مامان نوشته بود : «عزیزم! دیگر لازم نیست سرکار بروی. هرچه قدر پول می خواهی از توی کمد بردار!» و ما هرچه قدر پول می خواستیم از توی کمد برمی داشتیم. پول های مامان تمام شدنی نبود. من و بابا هرچه دوست داشتیم با آن پول ها می خریدیم. خانه ی ما پر شده بود از انواع شکلات ها ، خوراکی ها و انواع وسایل. مثلا قطاری که با نیروی بخار کار می کرد. تلفن همراهی که بالای سر آدم به پرواز در می آمد. یا سطل آشغالی که خودش آشغال ها را بیرون می برد ... و خیلی چیزهای دیگر. بعضی وقت ها که مامان سرحال بود ، ازکارهایی که در جاهای مختلف انجام داده بود ، برای ما می نوشت. حالا ما می دانستیم که یک پری چه کارهایی انجام می دهد. او مشق نیمه کاره ی بچه هایی را که خوابشان برده بود ، می نوشت. تله ی شکارچی ها را از کار می انداخت. دست پیرمرد یا پیرزنی را که قرار بود زیر ماشین برود می گرفت و او را به خانه اش می رساند. اگر کسی توی جنگل آتش روشن می کرد ، آن را خاموش می کرد تا جنگل آتش نگیرد. مامان من خیلی کارهای دیگر انجام می داد که ما از آن بی خبر بودیم. او واقعا یک پری بود. اما نمی دانم چرا من روز به روز غمگین تر می شدم. گاهی وقت ها از خودم می پرسیدم : «آخر چه فایده ای دارد که مامان آدم یک پری باشد؟ پری ها که بلند نیستند لالایی بخوانند ، وقتی بچه ها مریض می شوند برای آنها آش درست کنند؟ یا با آنها گرگم به هوا بازی کنند. اصلا این دنیا پر است از پری ، اما من یک مامان که بیشتر ندارم.» کم کم فهمیدم که بابا هم از پری بودن مامان راضی نیست. او می گفت همه فکر می کنند که مامان از ما جدا شده است. می گفت هیچ کس باور نمی کند که مامان ، یک پری وزن خالی آن بدون بمب 9208 کیلوگرم بود. سه مسلسل 7/12 میلی متری با 136 کیلو بمب یا راکت ، حداکثر ظرفیت هواپیما برای حمل بمب و راکت بود.

[[page 19]]

انتهای پیام /*