
قصه های درخت کاج
«جوجه دارکوب بی تربیت»
ناهید گیگاسری
چند روزی بود که دارکوب ها روی درخت کاج لانه ساخته بودند. بچه هایی که روی درخت کاج لانه داشتند ، دلشان می خواست زود با جوجه دارکوب دوست شوند. یک روز ، وقتی بچه ها روی درخت مشغول بازی بودند ، جوجه دارکوب از لانه اش بیرون آمد. آن ها را دید و اخم کرد. بچه ها خیلی تعجب کردند. جوجه کلاغ گفت : «سلام. بیا با ما بازی کن.»
جوجه دارکوب پوزخندی زد و گفت : «سلام سیاه سوخته. مثلا چه بازی؟»
جوجه کلاغ ناراحت شد. چیزی نگفت. جوجه بلبل گفت : «بازی قایم باشک»
جوجه دارکوب گفت : «با تو نبودم فسقل خانم. با این سیاه سوخته بودم»
بچه سنجاب با ناراحتی گفت : «تو حق نداری با آن ها این طوری حرف بزنی»
جوجه دارکوب خندید و گفت : «نه بابا ، من هرطوری که دلم بخواهد حرف می زنم.»
بعد روی شاخه ای نشست و شروع کرد به مسخره کردن بچه ها. او روی تک تک آنها اسم های بد می گذاشت و هرکدام که اعتراض
موتور «پایپر4-L» 4 سیلندر بود و «کنتیننتال» نام داشت حداکثر سرعت پایپر ، 137 کیلومتر در ساعت بود
[[page 30]]
انتهای پیام /*