مجله کودک 328 صفحه 9

کد : 128274 | تاریخ : 15/01/1387

مرد سوّمی که میترسید گفت: «نه... همه با هم برویم. او مرد شجاعی است. اگر تنهایی گیرمان بیاورد ما را میکشد!» مرد دوّمی گفت: «راست میگوید، با هم میرویم!» هر چهار نفر نگاه کردند به غار کوچک. نور ملایمی از درون آن به آسمان کشیده میشد. ماه باریک، از وسط آسمان نگاهشان میکرد. از پشت کوه، صدای زوزهی گرگها به گوش میرسید. قوم «ثمود» خانههایشان را در دل کوهها ساخته بودند. خانههایی که از جنس سنگ بود و هیچکس نمیتوانست خرابشان کند. به همین خاطر از هیچ طوفان و زلزلهای ترس نداشتند. از خانههای آنها تا غار کوچک، فاصله زیادی نبود. مردها تا آمدند حرکت کنند، کوهسنگی لرزید، مرد چهارمی گفت: «چـ... چی شد؟!» مرد اولی که وحشتزده بود جواب داد: «نترسید، باد است!» امّا کوهسنگی باز هم به لرزه افتاد. بعد صدایی ترسناک، نگاه آنها را به بالای کوه کشاند. سوّمی داد زد: «آنجا را نگاه کنید، یک صخرهی بزرگ!» صخرهای بزرگ از بالای کوه کنده شد و به طرف پایین حرکت کرد. مردها تا آمدند فرار کنند، صخره از راه رسید و بر روی آنها افتاد. غبار زیادی کوهسنگی را پر کرد. از مردها اثری نبود. صالح هنوز هم داشت در غار کوچک، دعا میکرد. (ادامه دارد) نام رز: هندل ارتفاع بوته: سه متر تیپ: بالا رونده استقامت گل: بسیار مقاوم زمان گل دهی: تابستان تا پاییز

[[page 9]]

انتهای پیام /*