
«خورشید و ماه»
روزی روزگاری در شهری روز وجود نداشت و فقط ماه در آسمان بود و شب بود. مردم خسته بودند، چون همیشه خوابآلود بودند و هیچوقت کار نمیکردند. همه ناراحت بودند و غمگین بودند. یک شب پسر بچّهای به نام حسنی به بالای بلندترین کوه شهرستان رفت و به ماه گفت: «ای آقا ماهه! تو خیلی خوبی! امّا مردم دیگر خسته شدهاند. چون هیچوقت روز نمیشود و مردم هیچوقت کار نمیکنند. حالا اگر میشود برو پشت کوه و بگذار خورشید خانم نیز به آسمان بیاید. آقا ماهه گفت من برای این کار یک شرط دارم. شرطم هم این است که یک سنگ برایم بیاوری، به رنگ زرد و به شکل مستطیل، که در زیر این کوه قرار دارد. حسنی هم رفت و از مردم کمک خواست. مردم هم با کمک او کوه را شکستند. زمین را کندند و سنگ را در آوردند. حسنی هم خواست سنگ را به ماه بدهد، امّا دیگر کوهی نبود که به بالایش برود. چند روز بعد عقاب بزرگی در آسمان به پرواز در آمد. حسنی سوار او شد و سنگ را به ماه داد. ماه هم به پشت شهر رفت و جای خود را به خورشید داد مردم هم خیلی خوشحال شدند.
از آن روز به بعد خورشید و ماه به نوبت در آسمان میآمدند و میرفتند.
محمّد رسول مرادی 10 ساله از کرمانشاه
محسن حسن بیگی/ کلاس سوم دبستان/ ازشهر داودآباد
قصهای را که میخوانید، مربوط به یکی از خوانندگان عزیز مجلهی دوست، «آنیتا حمیدیراد» است که در کلاس اوّل دبستان درس میخوانده. او این قصه را به یاد معلم از دست رفتهاش «شادروان ایلانلو» نوشته که در همان روزهای آغازین سال تحصیلی در اثر حادثهای، آنیتا و همکلاسیهایش را تنها گذاشته و به دیار باقی شتافته است. روحش شاد.
دختر بیگناه
یکی بود یکی نبود. روزی دخترکی سر چهار راه ایستاده بود و خوراکی میفروخت. هیچکس از او خوراکی نمیخرید. دختر کوچولو با خود گفت، من بیگناهم، نمیدانم چرا کسی از من چیزی نمیخرد؟!
دختر بیگناه گدا نبود. او پدر نداشت و مجبور بود این کار را بکند. همه فکر میکردند این دختر خیلی خیلی پولدار است. امّا او پولی نداشت که لباس و دفتر و کیف بخرد. خیلی دوست داشت به مدرسه برود، ولی چون مادرش مریض بود، مجبور بود این کار را بکند تا برای مادر مریضش دارو بخرد.
امّا خدا کمکش کرد تا او بتواند پول جمع کند و مادرش را به دکتر ببرد و خودش هم به مدرسه برود تا زندگی خوبی داشته باشد.
داستان خیار و موز
خیار: سلام بچّهها! من را ببینید که چقدر سبز و قشنگ هستم. من همهی بچهها دوست دارم ولی اگر مرا زیادی بخورند سردی میکنند و باید نبات داغ بخورند. راستی مرا در سالاد هم میریزند.
موز: بچّهها حرف اون را گوش ندید. من خاصیتهای بهتری دارم. خیار: من خاصیت ندارم!؟ خودت بیخاصیتی! موز اگر راستی میگی، بیا اندازه بگیرم ببینم کی خاصیت بیشتری داره.خیار: نمیخوام معلومه خاصیت من بیشتره. موز: نخ خیر من نه من من. من. من. من... و این جنگ همچنان ادامه دارد!
کوثر پولکی تبار 11 ساله از تهران
زهرا داود آبادی/ کلاس دوم دبستان/ از شهر داودآباد
نام پرنده: بوتیمار منقار قایقی
اندازه: 45 تا 51 سانتیمتر
گستردگی در جهان: مرکز و جنوب آمریکا
زیستگاه: دریاچهها و رودخانهها
غذا: ماهیهای کوچک، میگو
سایر ویژگیها: دو تا چهار تخم میگذارد.
[[page 40]]
انتهای پیام /*