مجله کودک 375 صفحه 35

کد : 129003 | تاریخ : 07/12/1387

تعجب دیدند که او هم از ترس میلرزد. خرگوش به طرفش رفت و با عصبانیت داد زد: «چرا خورشید را خوردی!» خرس شکمو با تعجب به آنها نگاه کرد وگفت: «نه، کار من نیست! چه طور میتوانم خورشید را بخورم؟ من که دستم به آن نمیرسد! بالای بلندترین تپهی جنگل هم که رفتم، باز دستم به خورشید نرسید.» آنها پرسیدند: «پس چه اتفاقی برای خورشید افتاده؟» خرس شکمو گفت: «کار، کار زرافه است. چون با آن گردن درازش، حتماً سرش به خورشید میرسد و میتواند آن را بخورد.» خرگوش وقتی این حرف را شنید با ناراحتی به طرف لانهی زرافه دوید. سنجاب و خرس هم دنبال او دویدند. خورشید باریکتر شده بود... این قسمتی از قصه بود که خواندید. چه بلایی بر سر خورشید آمده است؟ ماجرای کامل را در کتاب که به بهای 1000 تومان چاپ و منتشر شده دنبال کنید. دیگر امیدی نیست و همه چیز به آخر خود نزدیک شده است.

[[page 35]]

انتهای پیام /*