مجله کودک 399 صفحه 33

کد : 129396 | تاریخ : 21/06/1388

سه خواهر دانا یوسف یعقوبی فر یکی بود و یکی نبود . غیر از خدای مهربان ، هیچ کس نبود. در روز و روزگار قدیم، در یک جای دور ، هیزم شکن فقیری زندگی می کرد . همسر هیزم شکن مریض شده بود و روز به روز حالش بدتر می شد . دخترهای این خانواده که سه نفر بودند ، از صبح تا شب توی خانه کار می کردند و مواظب مادرشان بودند . اما انگار که این کارها هیچ فایده ای برای زنِ بیمار نداشت و عاقبت هم حال او بد و بد تر شد و مُرد. هیزم شکن و دختر ها خیلی عمگین بودند و غصه می خوردند. کارهای خانه هم زیاد بود ودست آن ها به کار کردن نمی رفت. هیزم شکن با خودش فکر کرد که اگر با زنی ازدواج کند که مهربان باشد ، می تواند جایِ مادر را برای دخترهایش پُر کند و همین کار را هم کرد. اما چشم شما روز بد نبیند . هنوز چند روزی بیش تر از ازدواج هیزم شکن نگذشته بود که دختر ها فهمیدند آن زن چه قدر بد جنس است . همسر تازه ی هیزم شکن دخترها را اذیت می کرد و سعی داشت آن ها را از چشم پدرشان بیندازد. هیزم شکن که می ترسید مبادا آن زن ، بلایی سر موضوع تمبر: آغاز پانزدهمین قرن هجرت پیامبر (ص) Ÿ قیمت : 5 ریال Ÿ سال انتشار : 1359 هجری شمسی

[[page 33]]

انتهای پیام /*