مجله کودک 404 صفحه 37

کد : 129524 | تاریخ : 25/07/1388

حسین آقا:«تو همین یک ساعت پیش از این ها خریدی!» دل درد نگیری. -:« از آن قبلی دو تا دانه بیشتر به من نرسید.» مامان بزرگ:آفرین مهتا جان!حالا آن را بهمن بده، بدئو برو تلویزیون را روشن کن.الان کارتون موش و گربه را می دهد. همان که خیلی بامزه است.» مهتا:«این هم از تلویزیون.صبر کن مامان بزرگ. شروع نکن.صبرکن من هم بیایم. ازعروسکهایم اگر به من نمی دهید. بگویید تا یک چیز دیگر پیدا کنم بازی کنم. خیلی ممنون که خواستید مرا سرگرم کنید .اگر کار دارید من خودم می توانم بازی کنم. مامان بزرگ: «تو درس ومشق ندار؟ کارهایت نماند؟ -: «همه را انجام ادم .الان می خواستم بازی کنم. چ یز یدرگی احتیاج ندارید برایتان مهیا کنم؟ واقعاً که !» -:« چه کلاه بامزه ای !چرا این را زودتر نیاورده بودی؟ ولی چرا روی سر خودت گذاشته ای؟ اصلا بهت نمی آید ! این کلاه برای سرتوگشاد است . نگاه کن ببین چه بامزه اند. آن گربه چقدار کلاه سر موش میگذارد وخجالت هم نمی کشه.» مامان بزرگ :«مهتا جان، عزیزم دل درد نگیری. به اندازه بخور.» مهتا: « چشم البته من تا الان فقط یکدانخ خورده ام . یعنی مجال پیدا نکرده ام .نوش جان تان. شما هم مواظف قند واوره و کلسترول تان ...» -: «بیا. یک روز هم که دختر ودامادم نیستند هی به من بگویند ، این ول کن نیست. چقدر هم خوشمزه است.....» مهتا جان تمامش کردی؟ تا من سرم به کارتون گرم شد همه اش را خورد ؟ این که رسم بازی کردن نیست . بازی اصول دارد. اصلا فکر نکردی دلت درد می گیرد؟» مهنا: «یعنی شما نمی دانید کی مشت مشت بر می داشت؟» - :«بسه بسه. بیا پول بدهم برو یکی دیگر بخر ، بقیه بازی مان را بکنیم.» - : «ممنونم مامان بزرگ، دل درد بگیرم.» Ÿ موضوع تمبر: چهره شخصیت فیلی پین Ÿ قیمت : سه واحد Ÿ سال انتشار : 1899

[[page 37]]

انتهای پیام /*