مجله کودک 408 صفحه 34

کد : 129565 | تاریخ : 23/08/1388

را خبر کند و با کمک هم نان بپزند. گلدونه هم جارو را برداشت، آفتابة مسی را هم پر از آب کرد، به مطبخ رفت تا خانمبزرگ برگردد، او هم دور تنور را آب و جارو کند. خانمبزرگ وقتی برگشت، گلدونه را ندید. آفتابه مسی، یک طرف مطبخ افتاده بود و جارو یک طرف دیگر. خانمبزرگ اینجا را گشت. آنجا را گشت ولی از گلدونه خبری نبود که نبود. انگار گلدونه دود شده بود و از دریچههای مطبخ پریده بود توی آسمون. یا آب شده بود و چکیده بود توی چاه گوشة مطبخ. از آن روز به بعد، دل خانمبزرگ شد یک ظرف پر از غم و چشمهایش هم شد دو تا چشمة اشک. خانمبزرگ مانده بود و خانة بزرگش با ننه کلاغة روی کاج و آفتاب و مهتاب آسمان. خانمبزرگ نشست توی خانه و از غم دوری گلدونه، کارش شد غصّه خوردن گریه کردن. روزها ننه کلاغه را میفرستاد این طرف و آن طرف تا گلدونه را پیدا کند. عصر که ننه کلاغه قلبی پر از عشق و علاقه به کار کردن پمپ اصلی بدن ما قلب است. درست از لحظهای که ما در شکم مادر شکل میگیریم، پس از مدت کوتاهی قلب ما شروع به تپیدن میکند. قلب ما خون کم اکسیژن را به ششها

[[page 34]]

انتهای پیام /*