مجله کودک 408 صفحه 35

کد : 129566 | تاریخ : 23/08/1388

برمیگشت و خانمبزرگ صدای قارقارش را میشنید، زیر درخت کاج میایستاد و میگفت: «بالت سیاه، پرت سیاه چارقد رو سرت سیاه اینجا پریدی پر سیاه آنجا پریدی پر سیاه گلمو ندیدی پر سیاه؟! ننه کلاغه هم که دلش از غمهای مادربزرگ شده بود، یه رنگ پروبالش، چشم توی چشم خانمبزرگ میدوخت و میگفت: «اینجا پریدم، آنجا پریدم، ولی چیزی ندیدم.» قسمتی از ماجرای قصه باغ هزار دخترون بود که خواندید. داستان کامل را در کتاب که به بهای 500 تومان چاپ شده، بخوانید. میبرد و آن را اکسیژندار میکند. سپس این خون آلبالویی رنگ را در بدن به چرخش درمیآورد تا همهی سلولها از آن استفاده کنند.

[[page 35]]

انتهای پیام /*