
خانه بیایید. برای همه جا هست».
یکی از میان جمع گفت: «قصد ما دیدار شما بود و خواست ما، حکم شما. اینجا جمع شدهایم تا...».
در این لحظه مرد جوان جلو آمد و در حالی که به برادر بزرگتر خود اشاره میکرد، گفت: «این مرد، برادر من است. سالها پیش به همراه پدرم، برای تجارت به شهری دور رفتیم. پس از مدتی پدرم بیمار شد و در همان شهر درگذشت.
روزهای بیماری او و بیپولی و بیپناهی را به امید بازگشت به شهر و دیار خودم با کارو زحمت پشت سر گذاشتم. حالا که آمدهام. برادر بزرگترم همة مال و اموال پدر را صاحب شده است».
برادر بزرگتر در این موقع حرف او را قطع کرد و گفت: «تو مردی مسلمانی، چگونه مال دنیا را از من طلب میکنی؟!»
برادر جوانتر که سخت برآشفته بود، گفت: «آری دنیا طلب هستم! چه میگویی؟!».
برادر بزرگتر رو به امام صادق(ع) کرد و گفت: «دیدید؟ میگوید دنیا طلب است. شما بگویید آیا دنیاطلبی برای یک مسلمان صفتی نیک و پسندیده است؟ اگر چنین است، من حرفی ندارم. هر چه بخواهد به او میدهم!».
امام صادق(ع) آنان را به آرامش دعوت کردند و از مرد جوان پرسیدند: «تو با این مال و ثروت میخواهی چه کنی؟».
جوان پاسخ داد: «ازدواج کنم، به زیارت خانة خدا بروم، خرج همسر و فرزندانم را بدهم و به نیازمندان یاری برسانم.»
امام صادق (ع) فرمودند: «حق او را بدهید. این دنیا طلبی نیست. آخرت طلبی است».
[[page 31]]
انتهای پیام /*