
اگر چشم دارم، از تو دارم
اگر هوش دارم، از تو دارم
اگر گوش دارم، از تو دارم
آنچه در بدن دارم، از تو دارم
مادر خوب دارم، از تو دارم
پدر خوب دارم، از تو دارم
هرچه دارم، از تو دارم
کوه و دشت و دریا، همه از توست
خورشید و ماه و ستاره، همه از توست
شکرت بر زبان، جاری
نامت در قلبم باقیست
نیوشا پور اطمینان
کلاس دوم ابتدایی
آن قدر نامه نوشتید که از رو رفتیم! ظاهراً هر چقدر هم مطالب طنزآمیز در مجلّه چاپ کنیم، تا
سراغ خود لطیفه نرویم، بچّهها راضی نمیشوند. برای این شماره چند لطیفه از محمد کاظمی زهرانی
از اصفهان را در نظر گرفتهایم که میخوانید:
دو مرده با هم صحبت میکردند. اولی پرسید:
آخرین حرفی که در آن دنیا شنیدی، چه بود؟
دومی گفت: این بود که زنم گفت: «لطفاً برای
چند دقیقه فرمان ماشین را به من بده!»
کسی در خانۀ فرعون را زد. پرسید: کیستی؟
گفت: تو که ادّعای خدایی میکنی، چطور نمیدانی
پشت در خانهات چه کسی است...
دو نفر برای بار اوّل سوار هواپیما شده بودند. اولی
گفت: راست میگفتی، از این بالاآدمها مثل مورچهاند!
دومی گفت: صبح بخیر! هنوز که بلند نشدهایم....
اولی: دیروز دو کیلو برنج خریدم. تا آمدم به خودم
بجنبم، موش هر دو کیلو را خورد!
دومی: من هم دیروز دو کیلو برنج خریدم، تا موش
بیاید به خودش بجنبد، هر دو کیلو را خوردم!
[[page 5]]
انتهای پیام /*