
این طور نیست! به خاطر این که تسلیم نمیشد ناچار شدم به تیر به پاس شلیک کنم واسه همین اینجوری شده....
میبینم دندونای سنجابیتم ریخته!
کدومشون راست می گن؟
دروغگو، ای سنجاب نامرد، تو با چوب زدی به پای من...
عذر میخوام بابا پیره اما مجبورم!
(آخ جوان مدیته توی دلم عقده شده این بلا رو سر یکی بیارم! )
آفرین بیژ بیژ !
نیگاه کنین!
جای زخم کهنه یه گلوله!
.. آبروم!
دیدین بچهها اون سنجابه ! وقتی دیتگیرش کردیم هیچ مدرکی پیدا نشد جز یه ورق پارۀ نامفهوم . ناچار، آزادش کردند و من به خاطر تیراندازی به اون از کار برکنار شدم اما قسم خوردم تا آخر عمر هم شده دنبالش کنم تا هر وفت سراغ یا قوتها مچش رو بگیرم!
اما باور نکردنیه!
[[page 19]]
انتهای پیام /*