مجله کودک 77 صفحه 27

کد : 129970 | تاریخ : 29/12/1381

طرّاحی کردم. چرا که ایشان می­خواستند تا فقط به سراغ بچّه­های شهر نرویم و سری هم به بچّه­های روستا بزنیم. همین باعث شد تا اوّل به سراغ ریزه و بعد هم شاخ طلا بروم. عید نوروز نزدیک است، لطفاً در پایان کمی هم از خاطرات نوروزی دوران کودکی­تان بگوئید. جالب است بگویم که من تا سنّ 8 و یا شاید هم 9 سالگی به «عمو نوروز» اعتقاد عجیبی داشتم. دلیلش هم این بود که پدر و مادرم بارها سفارش کرده بودند که هر هدیه­ای می­خوای روی کاغذ بنویس و درست یک ماه قبل از سال تحویل آن را روی طاقچه بگذار تا عمو نوروز آن را بخواند و هرچه که دوست داری برایت عیدی بیاورد. من هم چون ازکودکی آدم کم توقّعی بودم و برآورده کردن خواسته­هایم خیلی هم مشکل نبود، هر چیزی که از عمو نوروز می­خواستم، درست بعد از سال تحویل در گوشۀ اطاقم حاضر بود. غافل از اینکه تمام این هدیه­ها را پدر و مادرم برایم تهیه کرده بودند،نه عمو نوروز. به همین خاطر روزی که بالأخره دختر عموها و پسر عموهایم که از اصل ماجرا با خبر بودند،با اصرار به من ثابت کردند که عمو نورزو واقعی وجود ندارد و تمام این هدیه­ها عیدی­های پدر و مادر است،یکی از تلخ­ترین روزهای زندگی من بود. آن روز برای همیشه از عمونوروز خداحافظی کردم. معلّم نقّاشی مدرسه هم که فکر می­کنم جریان را فهمیده بود،به غیر از من به همۀ بچّه­ها نمرۀ بیست داد تا برای من درس عبرتی شود و دیگر از این کارها نکنم. شخصیت دوران کودکی شما به کدام یک از شخصیتهای داستانهای مصورتان در مجلۀ دوست شباهت بیشتری دارد؟ فکر می­کنم به «نیکی» شباهت عجیبی داشته و دارم. به خصوص این که نیکی هم مثل من عینکی است! تاحالاشده آرزو کنید که جای یکی از قهرمانهای داستانهایتان باشید؟ بله. دلم می­خواست «شاخ طلا» باشم چون که شاخ طلا توی دنیای آدمها از خیلی­ها عاقل­تر است. فکرمی­کنید اگرکامپیوتر اختراع نشده بود ، باز هم داستانهای مصوّر شما جذّاب و پرطرفدار بود؟ چه سئوال بامزه و جالبی پرسیدید. حقیقتش را بخواهید اگر کامپیوتر یا حتّی نرم­افزاری که من به کمک آن داستانهای مصوّز مجلۀ دوست را طرّاحی می­کنم اختراع نشده بود، به هیچ عنوان این کار را انجام نمی­دادم و حتماً به جای من کس دیگری این وظیفه را به عهده می­گرفت. «ریزه» یکی از شخصیتهای پرطرفدار قصّه­های شماست. چطور شد که به سراغ ریزه رفتید؟ راستش را بخواهید ریزه رابه درخواست آقای سرمدی

[[page 27]]

انتهای پیام /*