مجله کودک 79 صفحه 4

کد : 129983 | تاریخ : 28/01/1382

غزل تهرانی، 13 ساله، از تهران قلک در یکی از روزهای فصل بهار، مادر زهرا به او گفت که امروز او را به فروشگاهی می­برد تا کمی خرید کنند. زهرا چون بازار رفتن را خیلی دوست داشت، سریع لباسهایش را پوشید و آماده رفتن به بازار شد. درفروشگاه،زهرا از مادرش اجازه گرفت تا کمی در اطراف بگردد. وقتی در فروشگاه در حال راه رفتن بود، چند وسیله از روی قفسه­ها برداشت و به طرف صندوق فروشگاه رفت. جنسهایی را که برداشته بود، به صندوقدار فروشگاه داد، آن وقت پولی را که در جیب لباسهایش بود، در آورد و به صندوقدار داد. صندوقدار فروشگاه گفت: «این پول کم است، شما نمی­توانید با این پول کم، این همه خرید بکنید.» زهرا با ناراحتی تمام وسایل را سر جایش گذاشت و روی صندلی فروشگاه نشست. ناگهان مادرش که از دور متوجه او بود، پیش او رفت و قلّکی را به او داد و گفت: «بگیر دخترم، از این به بعد پولهایت را در این قلک پس­انداز کن تاوقتی به پول احتیاج داشتی، بتوانی ازپولی که پس­انداز کرده­ای استفاده کنی.» زهرا با خوشحالی قلک را گرفت و با مادرش به طرف خانه رفتند. فریده روحی نژاد، 11 ساله، از قم

[[page 4]]

انتهای پیام /*