مجله کودک 218 صفحه 9

کد : 130500 | تاریخ : 22/10/1384

زن با خنده گفت: «اما شاید فرزندمان یک دختر زیبا و دوستداشتنی باشد.» یحیی اخمهایش را درهم کرد و گفت: «نه، من به مولایمان امام هادی (ع) نامه نوشتهام و از او خواستهام که دعا کند که خدا به ما پسر بدهد. پسر بهتر از دختر است.» هنگام غروب بود که یک مرد اسب سوار به در خانهی آنها رسید. یحیی داشت گوسفندهایش را به طویله میبرد. مرد اسبسوار در زد. یحیی دوید و در را باز کرد. او فرستادهی امام هادی (ع) بود. یحیی خوشحال شد. او از خورجین اسبش یک نامه درآورد. آن را به یحیی داد و گفت: «این نامه را امام هادی (ع) در جواب نامهی تو نوشته است.» یحیی با خوشحالی آن را گرفت و به خانه برد. وقتی به همسرش رسید گفت: «مژده بده که امام هادی (ع) به نامهی ما جواب داد.» همسر یحیی خوشحال شد. یحیی نامه را باز کرد. امام هادی (ع) پس از سلام و احوالپرسی نوشته بود: «ای یحیی، ای پسر زکریا، چه بسا که دختران از پسران بهتر هستند...» یحیی تعجب کرد. اما لبهای همسرش پر از خنده شد. نامه را از او گرفت و چند بار بوسید. یحیی هم با خوشحالی نامه را بوسید و گفت: «من هم از این به بعد مثل تو به دختر علاقه دارم.» چند روز بعد همسر یحیی یک دختر به دنیا آورد. دختر او زیبا و تپلی بود. یحیی از خوشحالی زیاد یک گوسفند تپلی قربانی کرد. بعد همه اقوام و دوستان را به خانهشان دعوت کرد. «دوست» سالگرد ولادت باسعادت حضرت امام علیالنقی، امام هادی (ع) را تبریک و تهنیت عرض مینماید. آقای لیتل سوال کرد که آیا آن دو از دوستان استوارت هستند؟

[[page 9]]

انتهای پیام /*