مجله کودک 219 صفحه 7

کد : 130542 | تاریخ : 29/10/1384

او خوب بود، او نان خود را با دیگران تقسیم میکرد او با خدا بود و خودش را تنها به او تسلیم میکرد vvv میگفت من وقتی ببینم یک عده تنها و فقیرند در بین آدمها همیشه یک عدهای هم سیر سیرند vvv وقتی ببینم حق مظلوم در دستهای ظالمانست مانده گرسنه یک کبوتر غمگین میان آسمان است vvv دیگر چگونه میتوانم حتی شبی راحت بخوابم آن لحظه من از شدت درد غمگینم و در پیچ و تابم وجدان مادر قلابی استوارت نمیگذارد که همسرش نقشه شوم خود را عملی کند. او از همسرش میخواهد که همه ماجرا را برای استوارت تعریف کند.

[[page 7]]

انتهای پیام /*