مجله کودک 219 صفحه 18

کد : 130553 | تاریخ : 29/10/1384

قصههای قهرمانی محمد علی دهقانی کاوة آهنگر قسمت ششم وقتی که فریدون شانزده ساله شد، از کوه البرز پایین آمد و پیش مادرش رفت و به او گفت: «مادر! داستان زندگی مرا برایم بگو! میخواهم بدانم پدرم کیست و کجاست! میخواهم بدانم از کدام نژاد هستم و اصل و ریشهام چیست! سرگذشت مرا برایم بازگو کن!» فرانک گفت: «پسرم! تو از خاک پاک ایران هستی و پدرت «آبتین»، از نسل کیانیان بود. او مردی شریف، آزاده، خردمند و بیآزار بود. نژادش به «تهمورث» پهلوان میرسد و او پدرانش را تا خود تهمورث خوب به یاد داشت. آبتین، پدر تو و شوهر من بود و ما در کنار او خوشبخت بودیم.» بعد از این معرفی، فرانک داستان ضحاک ماردوش را از اول تا به آخر برای پسرش تعریف کرد. تا به کُشته شدن آبتین رسید. و به دنبال آن ماجرای کشته شدن گاو مرغزا را هم که در اصل دایة فریدون بود، برای پسرش شرح داد. فریدون، که سراپا گوش بود، وقتی داستان فرانک به آخر رسید، با خشم دندانهایش را روی هم فشار داد و گفت: «مادر! من ساکت نمینشینم! باید از این اژدهای آدمکش و آدمخوار انتقام بگیرم. من انتقام پدرم، دایهام، و همة جوانانی که قربانی این مرد خودخواه شدهاند را خواهم گرفت!» فرانک گفت: «ولی مادر جان؛ تو حریف او نمیشوی! او سپاه بسیار استوارت وارد تعقیب و گریز خطرناکی میشود.

[[page 18]]

انتهای پیام /*