مجله کودک 219 صفحه 19

کد : 130554 | تاریخ : 29/10/1384

بزرگی در اختیار دارد و علاوه بر آن اگر از هر کشور صد هزار سپاهی بخواهد، به راحتی در خدمت او درمیآیند! سعی کن خامی نکنی و غرور جوانی تو را فریب ندهد!» ضحاک، دست به هر کاری که زد، نتوانست به فریدون دست پیدا کند. بالاخره فکری به خاطرش رسید. روزی از روزها که روی تخت عاج نشسته و تاج فیروزه را به سر گذاشته بود، تصمیم گرفت سران و بزرگان تمام شهرها و ولایتها را به دربار خودش بخواند و از آنها عهد و پیمان محکمی بگیرد که همیشه یار و پشتیبان او باشند و در همه حال به او کمک کنند تا ستونهای پادشاهیاش محکم و استوار بماند. زمانی که همة حاکمان و بزرگان و سرداران در قصر ضحاک حاضر شدند، پادشاه ماردوش رو به آنها کرد و گفت: «ای امیران و بزرگان قوم! بیشتر شما شنیدهاید و میدانید که من یک دشمن پنهانی دارم. البته من دشمن خود را خوار و ضعیف نمیشمارم و از عاقبت کار میترسم. بنابراین باید سپاهی بیشتر و بزرگتر از این که الان در اختیارم دارم،داشته باشم، و همة شما وظیفه دارید که در این کار بزرگ به من کمک کنید. علاوه بر آن، یک چیز دیگر هم از شما میخواهم، باید همین الان یک سند رسمی تنظیم کنید به این مضمون که: من تاکنون جز خوبی و نیکی کاری نکرده و با مردم خود عادل و مهربان بوده و غیر از سخن حقیقت چیزی نگفتهام!» همة حاضران از ترس ضحاک، خواستههای او را قبول کردند و راضی شدند که در همان مجلس چنین سندی را بنویسند و مُهر کنند. یک نفر او در پیچ و خم پارک با سرعت در حال فرار است.

[[page 19]]

انتهای پیام /*