
وقتی که شبها ماه تنها
در آسمان پر میگشاید
با نور خود صد شعر زیبا
از زندگانی میسراید
vvv
همراه باران میتوانم
چک چک به روی گل ببارم
حس میکنم در زیر باران
من گوشهای از نوبهارم
vvv
باران برای من همیشه
یک حس و حال تازه دارد
با چک چک باران نگاهم
شادی بیاندازه دارد
vvv
من دوست دارم زندگی را
گرچه همیشه بیقرارم
دیروز اگر بد بود و غمگین
فردای زیبا را که دارم!
vvv
هر لحظة این زندگانی
گر خوب یا بد، باز زیباست
زیرا که بویی از خداوند
در هر چه میبینیم پیداست
استوارت در این لحظه است که ماجرا را میفهمد. او متوجه توطئه گربهها شده است. اسنوبل او را به دندان میگیرد.
[[page 7]]
انتهای پیام /*