مجله کودک 220 صفحه 19

کد : 130598 | تاریخ : 06/11/1384

کاوه، سند را خواند و بیش از پیش خشمگین شد. ناگهان رو به حاضران در تالار کرد و با خشم تمام فریاد زد: «ای بدبختهای ترسو! چرا تن به این زبونی و ذلیلی سپردهاید؟ آیا از خدای جهان نمیترسید، که رضایت و خوشنودی او را رها کردهاید و دل به رضایت خاطر این خونخوار ستمکار دادهاید؟ شما همه نوکران شیطان هستید! مُشتی دروغگوی پَست و بیشرم هستید که به حقیقت پشت کردهاید و با شتاب به سوی دوزخ میروید! وای بر شما که با حرف یا عمل خود این ستمکار را تصدیق و تایید کردهاید! امّا من هرگز این سند را مُهر نمیکنم و به آن گواهی نمیدهم. نه از پادشاه شما میترسم و نه از خشم و کیفر او. برای من در ستم سوختن شیرینتر و گواراتر با ستم ساختن است!» کاوة آهنگر، بعد از گفتن این کلمات تند و آتشین، سَند مهمّی را که برای حمایت از ضحّاک آماده شده بود، پاره پاره کرد و روی زمین ریخت و به سرعت از تالار قصر بیرون رفت و دست پسرش را گرفت و قصر ضحاک را پشت سر گذاشت. بعد از رفتن او، چند نفر از امیران و سران حاضر در تالار، رو به ضحاک کردند و گفتند: «ای پادشاه بزرگ! چرا ساکت هستید و چیزی نمیگویید؟ شما که دیدید این آهنگر گستاخ و ناسپاس چه قدر به شما جسارت و بیاحترامی کرد؛ آن هم در موقعی که شما لطف و محبتی به این بزرگی به او کردید! او سندی را که ما مُهر و امضا کرده بودیم، پاره کرد و فرمان شما را زیر پا گذاشت و هر کاری که دلش خواست، کرد. حالا هم لابد رفته که فریدون را ببیند و با او پیمان دوستی ببندد! ما رفتاری از این زشتتر در جهان ندیدهایم و اکنون تعجب میکنیم از این که سکوت و تحمل شما برای چیست!» دست آنها به استوارت نمیرسد. اما اسموکی سعی میکند شاخه را آنقدر پایین بیاورد تا دست گربهها به استوارت برسد.

[[page 19]]

انتهای پیام /*