مجله کودک 221 صفحه 12

کد : 130635 | تاریخ : 13/11/1384

احمد : «چته محمد؟ چی شده؟ کجایی؟» محمدکجاست؟ چیزی که معلوم است این است که در جای هرروزه اش نیست. با جایی که دوستان خدا در آن هستند خیلی فاصله دارد. جای خوبی نیست و محمد از این بابت خیلی ناراحت است. حالا زنگ دوم کلاس شروع شده است. کلاس همان کلاس هرروز است. اما محمد ، محمد هر روز نیست ، آنقدر که ... خانم معلم : «محمدجان چی شده؟ بگو عزیزم ، زنگ اول هم حواست به درس نبود.» محمد : «خانم اجازه ، اون خدایی که این قدرت داره که یه حیوون مثل مارمولک رو خلق می کنه که می تونه از دیوار راست بالا بره ، نمی تونسته آدم رو یه جوری خلق کنه که هیچ دروغ نگه؟» خانم معلم : «بدون شک که می تونسته ، اما فکر کنم می خواسته ببینه که ما خودمون ، چه جوری رفتار می کنیم.» محمد : «خانم ، اجازه هست که من یه دقیقه تا پایین برم؟» خانم معلم : «ولی همین الان زنگ خورد و اومدید سر کلاس ...» محمد : «می دونیم خانم ، اما یه کار خیلی واجب با آقای مدیر داریم. زودی برمی گردم. لطفا اجازه بدین ... » محمد : «آقا اجازه ... » - : «سلام بر محمدآقا ، از این طرف ها ، نگران مامان تونید؟» محمد : «نه آقا ، حال مامان مون خوبه. بیشتر نگران خودمونیم. نمی دونم هنوز با خدا دوستم یا دشمن شدم ، راستش صبح که داشتیم میومدیم مدرسه یه مارمولکِ خوشگل ... » طول بال : 11 متر اسلحه : دو اسلحه 20 میلی متری کانن - 2 مسلسل 9/7 میلی متری و دو بمب 100 کیلوگرمی

[[page 12]]

انتهای پیام /*