مجله کودک 221 صفحه 18

کد : 130641 | تاریخ : 13/11/1384

قصه های قهرمانی محمّد علی دهقانی کاوه آهنگر قسمت هشتم کاوه ، با «درفش کاویانی» سیاه رنگش ، می خروشید و می غُرّید و پیش می رفت. چیزی نگذشت که لشگر انبوهی از مردان و جوانان انقلابی در پشت سر او به راه افتادند. کاوه با صدای بلند مردم جهان را به عدل و داد دعوت می کرد و از همه می خواست تا برای یک قیام بزرگ علیه ضحّاک ، و پایان دادن به ظلم و ستم او به پا خیزند. کاوه آهنگر ، که از جای سکونت فریدون باخبر بود و هدف و نقشه او را به خوبی می دانست. یکراست به خانه فریدون رفت و آمادگی خود را برای مبارزه در کنار او تا آخرین نفس ، اعلام کرد. فریدون ، از کاوه به گرمی استقبال کرد و او را در آغوش کشید و به او خوشامد گفت. همچنین با دیدن درفش کاویانی ، آن را به فال نیک گرفت و گفت : «حتما به یاری یزدان ، همه کارها خوب پیش خواهد رفت.» آن وقت کاوه را با عزّت و احترام پیش خودش برد و پرچم سیاه چرمی او را با پارچه گرانبهای رومی آرایش کرد و بر آن جواهر نشاند و شکوه و زیبایی خاصّی به آن بخشید. با آمدن کاوه و لشگر انبوهش ، فریدون قوّت قلب تازه ای پیدا کرد و فهمید که کار ضحّاک تمام است و نَفَس های آخرش را می کشد. پس لباس های جنگی پوشید و کلاه افسری به سر گذاشت و سِلاح رزم برداشت و یکراست پیش مادرش فرانک رفت و به او گفت : «مادر؛ من دارم به میدان طول بال : 15 متر و 80 سانتی متر اسلحه : یک یا دو مسلسل 9/7 میلی متری و بمب های داخلی 1000 کیلوگرمی

[[page 18]]

انتهای پیام /*