مجله کودک 221 صفحه 19

کد : 130642 | تاریخ : 13/11/1384

تقویم انقلاب 18 فروردین 1343: آزادی امام خمینی و بازگشت ایشان به قم. جنگ و مبارزه می روم و می خواهم برایم دُعا کنی!» فرانک به گریه افتاد و از عمق دل برای پیروزی پسرش دعا کرد. فریدون دو برادر داشت که هر دو از او بزرگتر بودند. به آنها گفت : «ای برادران؛ شاد و خرسند باشید که اوضاع روزگار به سمت خوبی می رود و همه چیز درست خواهد شد!» بعد به آنها ماموریت داد تا بروند به سراغ چند آهنگر ماهر و آنها را برای ساختن یک گُرز سنگین دعوت کنند. وقتی که آهنگرها آمدند ، فریدون آنها را به نقطه ای در بیرون کوشک خودش برد و آنجا با نوک نیزه کوتاهی که در دست داشت ، روی خاک نقشه یک گُرز را کشید؛ گُرزی که تا آن وقت کسی مثل آن را ندیده بود و بیشتر شبیه سرِ یک گاوِ بزرگ و قوی بود. آهنگرها به سرعت رفتند و دست به کار شدند گُرز گاو سر را درست مطابق نقشه فریدون ساختند و آوردند. فریدون ، از گرز خیلی خوشش آمد و به آهنگرها پاداش خوبی داد. در یکی از روزهای اوّل تابستان ، فریدون و کاوه با سپاهی بزرگ و مجهّز ، برای جنگ برای ضحّاک ماردوش به راه افتاد. دو برادر فریدون هم در این سفر او را همراهی کردند. در میان راه ، فریدون به جایی رسید که عدّه ای از پارسایان زندگی می کردند. شب بود و سپاه فریدون برای استراحت در آن محل اردو زدند. در آخر شب ، یکی از مردان پارسا ، که موهایی بلند و صورتی زیبا و نورانی داشت ، پیش فریدون آمد و چون از قصد و نیّت بزرگ او باخبر شد ، تصمیم گرفت به او کمک کند. مرد پارسا دور از چشم دیگران ، رازِ سحر و افسون ضحّاک را به فریدون آموخت. آن شب ، وقتی همه خوابیدند ، دو برابرِ فریدون ، که فکر و خیال های دیگری در سر خود داشتند ، گرفتار وسوسه شیطان شدند و تصمیم گرفتند فریدون را بکُشند. با این فکر از کوهی که فریدون در پای آن خوابیده بود ، بالا رفتند و در دلِ تاریکی سنگِ بزرگی را که در بالای کوه بود ، از جا کندند و به پایین غلتاندند. سنگ با سرعت به سمت فریدون می رفت و چندان فاصله ای با او نداشت ، که یکدفعه فریدون با صدای سنگ از خواب پرید و بلافاصله با همان افسونی که از مرد پارسا یاد گرفته نام هواپیما : فوک - ولف A140 کشور سازنده : آلمان موتور : ب ام و

[[page 19]]

انتهای پیام /*