
محمّدعلی دهقانی
قسمت آخر
قصّههای قهرمانی
کاوۀ آهنگر
افرادی که در قصر ضحّاک بودند، وقتی فریدون
و خشم تند و گرز سنگین او و افراد دلاور سپاهش را دیدند، بدون کمترین مقاومتی تسلیم شدند و سلاح خود را به زمین انداختند. فریدون به دنبال ضحّاک بود و برای پیدا کردن او، همه جای قصر را زیر و رو کرد، امّا هیچ اثر و نشانی از ضحّاک دیده نمیشد. فریدون از زنهای قصر سراغ ضحّاک را گرفت و آنها در پاسخ گفتند که او به سوی هندوستان فرار کرده است. فریدون قصر را به طور کامل تصرّف کرد و بر تخت سلطنت نشست و تاج پادشاهی را بر سر خود گذاشت. در قصر ضحّاک، مردی باهوش و زیرک کار میکرد، که نام او «کُندرو» بود. این مرد
رئیس تشریفات دربار اژدها
بود و از همۀ اسرار اژدها
خبر داشت. کُندرو به خوبی
فریدون، با شنیدن این حرف، سخت عصبانی شد و
بدون اینکه از تندی و سرعت آب بترسد، کمرش را محکم کرد و سوار اسبش شد و به آب زد. تمام یارانش هم از او پیروی کردند و به داخل آب راندند. در حالی که اسبها تا زین در آب رودخانه فرو رفته بودند، شناکنان از رودخانه گذشتند و خود را به ساحل مقابل رساندند. ساعتی بعد، سپاه فریدون کنار دروازههای شهر بود. فریدون از دور نگاه کرد و کاخ پادشاهی
ضحّاک را دید. برج و باروی قصر سر به فلک کشیده بود و شکوه خیره کنندهای داشت. فریدون در حالی که به شکوه و زیبایی افسانهای کاخ اژدها نگاه میکرد، رو به دوستانش کرد و گفت: «میترسم آن کسی که
از خاکِ سیاه، چنین جای بلندی را درست کرده، یک طلسم داشته باشد! پس همان بهتر که پیش از آنکه فرصت استفاده از سحر و افسون خود را داشته باشد، بدون درنگ و باشتاب به او حمله کنیم.»
سپس دست به گُرز سنگین خود بُرد و آن را
برداشت و بالای سر خود چرخاند و به طرف افراد سپه ضحّاک، که دورتادور قصر را گرفته بودند، حمله کرد.
فریدون نعره میکشید و گرز را میچرخاند و به هر کسی که در مقابلش ظاهر میشد، میزَد و میکوبید و تارومار میکرد و پیش میرفت. طولی نکشید که دیگر هیچ کس سر راهِ فریدون و افرادش باقی نماند. فریدون، سواره وارد قصر ضحّاک شد!
طول بال: 10 متر و 20 سانتیمتر
اسلحه: سه مسلسل 7/7 میلیمتری- حداکثر ظرفیت حمل بمب: 370 کیلوگرم
[[page 18]]
انتهای پیام /*