مجله کودک 223 صفحه 5

کد : 130716 | تاریخ : 27/11/1384

یک خاطره، هزار پند در قسمت بیرونی منزل امام در نجف، نور به قدر کافی نبود. اما نه حاج­آقا مصطفی، نه سایر اعضای خانه، هیچ کس حریف آقا نمی­شد که به لامپ روشنایی بیرونی، کمی اضافه کنند. یکی از افرادی که در بیت امام بودند، تعریف می­کند؛ یک شب که آقا از بیرونی تشریف آوردند تا به حرم مشرف شوند، خیلی صریح و روشن به ایشان عرض کردم: حاج­آقا، مردم به اینجا می­آیند و از تاریکی و نور کم شکایت دارند. بیرونی هم که مال شما نیست، مال مردم است. اجازه بفرمایید چند تا شمعه بگیریم تا قدری نور بیرونی بیشتر شود. در نجف، عرب­ها به مهتابی، شمعه می­گفتند. اما امام خیال کردند که من می­گویم چند تا شمع بخرم. از این­رو فرمودند: بگیرید. فردای آن روز، برق­کار، هشت مهتابی خریداری شده را نصب کرد. وقتی امام ساعت 5/8 شب وارد بیرونی شدند، وضع آنجا را جود دیگر دیدند. پس از لحظاتی، امام، من را صدا زدند و گفتند: چرا نباید به من بگویید؟ گفتم: از شما اجازه گرفتم که چند تا شمعه بگیرم. امام گفتند: اینها را می­گویند شمعه؟ گفتم: بله، عرب­ها به مهتابی شمعه می­گویند. تا این را گفتم، فرمودند: من فکر می­کردم که شما می­گویید می­خواهید چند شمع بخرید که گفتم مانعی ندارد. حداکثر سرعت: 370 کیلومتر درساعت وزن: 1147 کیلوگرم

[[page 5]]

انتهای پیام /*