مجله کودک 223 صفحه 10

کد : 130721 | تاریخ : 27/11/1384

آدم برفی­های اخمو، کلاهی، سرمایی و آشپز آشنا شدند. آنها تا نزدیکیهای صبح با هم بازی کردند و درباره­ی کسانی که آنها را ساخته بودند. صحبت کردند. آنقدر حرف زدند که اصلاً یادشان رفت صبح شده و باید به خانه­هایشان برگردند. اخمو اولین کسی بود که متوجه شد و با ناراحتی فریاد زد: عجله کنید صبح شده باید برگردیم. همۀ آدم­برفی­ها با عجله شروع به دویدن کردند و هر کدام در حیاط خودشان ایستادند. وقتی آدم­برفی دماغ خیاری به حیاط خانه­شان رسید خورشید درست وسط آسمان بود و با تمام وجو دحرارت و گرمی را به اطراف پخش می­کرد. دماغ خیاری کم کم احساس کرد خیلی سبک شده و می­تواند پرواز کند. بعد مثل اینکه بال داشته باشد همینطور بالا و بالاتر رفت. این اتفاق برای بقیۀ آدم­برفی­ها هم افتاده بود. گرمای خورشید باعث شده بود تا آنها دوباره به همان شکل اول خود که ذره­های سبک و نرم ابری بود در بیایند. آنها آنقدر بالا رفتند که به ابر ننه سرما رسیدند و آنجا روی ابر کنار یکدیگر جمع شدند. وقتی بچه­ها و بزرگترهایشان از خواب بیدار شدند متوجه شدند که آدم برفی­ها رفته­اند. از دماغ خیاری فقط دماغ خیاری­اش روی زمین بود، جارو به دست هم جارویش را جا گذاشته بود و خلاصه هر کدام از آدم­برفی­ها نشانۀ مخصوص خودشان را باقی گذاشته بودند. هوا گرم بود و ننه سرما آن بالا به این فکر می­کرد که خانه­اش دوباره به هم ریخته شده و باید آنرا جارو بزند. پایان نام هواپیما: لاووچکین کشور سازنده: روسیه (شوروی سابق) موتور: Ash

[[page 10]]

انتهای پیام /*