مجله کودک 224 صفحه 5

کد : 130760 | تاریخ : 04/12/1384

یک خاطره، هزار پند پس از آزادی امام از زندان شاه و بازگشت به قم، روزنامه اطلاعات نوشته بود که روحانیت با دولت سازش کرد. امام که این موضوع را متوجه شد، تصمیم گرفت فردای آن روز در سخنرانی خود این خبر دروغ را تکذیب کند. سازمان امنیت شاه هم شخصی به نام «مولوی» را مامور کرد تا امام را راضی کند که سخنرانی نکند. فرستاده دولت خطاب به امام گفت: دیدید عرض کردم حبس و زندان شما تمام می­شود و به قم تشریف می­آورید؟» امام در جواب گفتند: من هیچ اصرار نداشتم که به قم بیایم، زیرا در اینجا وظایفم بیشتر است و در آنجا کمتر بود. بعد از آن مامور سازمان امنیت شروع کرد به اظهار علاقه کردن به امام و اینکه دولت و شخص شاه به شما علاقه دارند، مملکت مرجع تقلید می­خواهد و... امام بدون هیچگونه ملاحظه­ای فرمودند: دو دو تا چهار تا! یا اینکه شما به آن روزنامه دیکته کرده­اید که بنویسد، و ظاهراً هم همین­طور است، یا اینکه خودش گفته است. اگر شما گفته باشید، با شما طرف هستم. در صورتی که شاه این کار را کرده باشد با او طرف هستم. بعد از صحبت­های دیگری که فرستاده شاه انجام داد، امام گفتند: چه خبر است که این­قدر با من متملقانه حرف می­زنید؟ بساط شما، بساط کفر است. باید ریشه شما قطع شود. من که در زندان بودم، گفتم کدام یک از پسران من شهید شده­اند: گفتند: «هیچ­کس». وقتی این را شنیدم، گفتم چرا؟ مگر خون پسران من از خون سایرین رنگین­تر است؟ این را مطمئن باشید، تا این مردم ریشه شما را قطع نکنند، راحت نمی­نشینند. شما از دین خارجید، شاه از دین خارج است، قانون شما قانون اسلام نیست... وقتی سخنان امام تمام شد، آن فرد، دست از پا درازتر برگشت و رفت. حداکثر سرعت: 512 کیلومتر در ساعت وزن: 7076 کیلوگرم (بدون بمب)

[[page 5]]

انتهای پیام /*