مجله کودک 224 صفحه 9

کد : 130764 | تاریخ : 04/12/1384

مرد جوان آهسته افسار شتر را کشید تا او را از آنجا ببرد. شتر عصبانی شد و دهانش را باز کرد. بعد از جایش تکان نخورد. حالا همه فهمیده بودند که حیوان به خاطر مرگ امام سجاد (ع) ناراحت است. یک نفر از میان جمعیت گفت: «او دیوانه نشده، باید قربانی بشود.» پیرمرد جواب داد: «نه باید یک فکر دیگر بکنیم.» او به میان مردم رفت و گفت: «امام سجاد (ع) با این شتر بیست بار به مکه رفت. در این مدت یک­بار به او تازیانه نزد. همیشه به حیوان مهربانی می­کرد و به او آب و غذای خوبی می­داد. بروید به پسرش امام باقر (ع) ماجرا را بگویید.» مرد جوان به خانه­ی امام باقر (ع) رفت. بعد از چند دقیقه امام باقر (ع) به آنجا آمد. مردم ماجرای گریه­ی شتر را به حضرت گفتند. امام باقر (ع) بالای سر شتر رفت و کنار گوشش حرفی زد. شتر با گریه برخاست و از قبرستان بیرون رفت. کم کم مردم راه افتادند تا از آنجا بروند. اما بعد از چند دقیقه سروکله­ی شتر پیدا شد. بعد خودش را روی قبر انداخت. امام باقر (ع) به مردم گفت: «او را رها کنید. می­خواهد با پدرم وداع کند.» صدای ناله­ی شتر بلندتر شد. امام باقر (ع) با ناراحتی از آنجا رفت. شتر از قبر جدا نشد و شب و روز در آنجا ماند. سرانجام بعد از سه روز، مردم با جسم بی­جانِ حیوان روبه­رو شدند. «دوست» سالگرد شهادت حضرت امام سجاد (ع) را تسلیت عرض می­نماید. طول بال: 12 متر و 98 سانتی­متر اسلحه: - 5 مسلسل 7/7 میلی­متری- 454 کیلوگرم بمب

[[page 9]]

انتهای پیام /*