مجله کودک 224 صفحه 12

کد : 130767 | تاریخ : 04/12/1384

بهت که گفتم، هر وقت صاحب­ش پیدا شد خودم بلافاصله بهت اطلاع می­دم. اصلا من چاکرتم، بیا این انگشتررو بردار و ببر و هرکاری می­خوای بکن.» سبحان: «مامان، میشه شما یه زنگ بزنین به محمود آقا و ببینین چی شده؟ درباره­ی اون انگشتره، نمی­دونم چرا این­قدر عصبانی بود.» مامان: از ظهر تا حالا چند بار زنگ زدی؟ مگه بهت نگفتم اون بنده­ی خدارو این­قدر کلافه نکن؟ خب حق داره دیگه.» سبحان: «اصلا فکر کنم بهتره که یه سری برم اون­جا ببینم که...» سبحان: «وای نه، ای محمود آقای نامرد! آخرش هم کار خودتو کردی؟ محمود آقا محمود آقا... بیاین... کجایین؟ محمود آقا: «چیه سبحان؟ چرا داد و بیداد راه انداختی؟ کجا باید باشم؟ معلومه دیگه تو مغازم­ام. مشتری دارم. حالا زود بگو چار داری؟» سبحان: «آخه این درسته؟ این انسانیه؟ این وجدانیه؟ چرا خط سوم نوشته­ی منو بریدین؟ تازه پشت تلفن، عصبانی هم می­شید؟» محمود آقا: «اگه عصبانی شدم و تند حرف زدم ببخشید. اما خودت انصاف بده، از ظهر تا حالا نفس منو بریدی پسر. چقدر تلفن می­زنی؟ الان هم صدای مشتری­هایم در میاد. بزار اول اونارو راه بندازم تا بعد مفصل با هم صحبت کنیم. در ضمن آدم­ها برای کار خوبی که انجام می­دن هیچ­وقت اسم مژدگانی­رو نمی­آرن، بیا تو... خب حالا دیگه سرم خلوته و در خدمت شما هستم.» سبحان: «می­گم­ها، اگه یه وقت صاحب این انگشتره پیداش نشه خیلی خوبه­ها، اون­وقت می­تونم... همه­ی این شکلات و بیسکویت­هارو ازتون بخرم.» محمود آقا: «چه صاحب انگشتره پیدا بشه و چه پیدا نشه، اون چیزی که واضحه اینه که... تو صاحب­اش نیستی، نه؟ اگه چیزی­رو پیدا کنیم و نتونیم صاحب­اش­رو پیدا کنیم دلیل این نمی­شه که ما خودمون می­تونیم صاحب­اش بشیم، نه؟» من فکر می­کنم بهترین کار اینه که کار خوبی­رو که شروع کردی، خوب هم تمومش کنی، نه؟» طول بال: 13 متر و 57 سانتی­متر اسلحه: ندارد

[[page 12]]

انتهای پیام /*