
قصههای درخت کاج
ناهید گیگاسری
«گردو»
روی بالاترین شاخهی درخت کاج، جوجه کلاغ مشغول سوراخ کردن گردویی بود که یکدفعه گردو از نوکش جدا شد و افتاد پایین.
روی یکی از شاخههای درخت کاج، جوجه بلبل منتظر پدر و مادرش بود. جوجه کلاغ فریاد زد: «مواظب باش!» اما دیر گفت. گردو محکم به سر جوجه بلبل خورد. جوجه کلاغ از ترس سرش را نگه داشت و گفت: «وای!» و سر جوجه بلبل شکست.
بچه سنجابها جلوی لانهشان مشغول بازی بودند. جوجه کلاغ فریاد زد: «کنار بروید.» اما قبل از اینکه آنها صدای جوجه کلاغ را بشنوند. گردو خورد توی سر یکی از آنها. جوجه کلاغ با صدای لرزان گفت: «وای!» و بچه سنجاب سرش شکست.
روی یکی از شاخهها، جوجه شانهبهسر داشت خوراکیاش را میخورد. جوجه کلاغ فریاد زد: « برو کنار! برو کنار!» اما گردو خورد توی سرش و سرش شکست. جوجه کلاغ از ترس چشمانش گردتر شد.
همان وقت، جوجه سار سرش را از لانه بیرون آورد. جوجه کلاغ فریاد زد: «برو تو! برو تو!» اما گردو چنان به سرش خورد که جلوی لانه بیهوش شد.
جوجه کلاغ با وحشت فریاد زد: «نه!»
طول بال: 10 متر و 26 سانتیمتر
اسلحه: - 4 مسلسل 20 میلیمتری- 907 کیلوگرم بمب
[[page 30]]
انتهای پیام /*