مجله کودک 224 صفحه 31

کد : 130786 | تاریخ : 04/12/1384

زیر درخت، خانم جوجه­تیغی مشغول تمیز کردن جلوی لانه­اش بود. جوجه کلاغ تا آمد خبردارش کند، گردو خورد توی سرش. سرش گیج رفت و همان جا نشست. گردو هم افتاد روی زمین و دو تکه شد. جوجه کلاغ از ترس فریاد زد: «ننه کلاغ، ننه کلاغ به دادم برس. دوستانم» ننه کلاغ باعجله از لانه بیرون آمد. وقتی جوجه کلاغ گریان و بچه­های زخمی را دید، فریاد زد: «پیربابا به دادم برس. این­جا چه خبر شده؟ یکی به ما کمک کند.» اما همه­ی پدرها و مادرها دنبال غذا رفته بودند. پیربابا باعجله از لانه بیرون آمد. وقتی بچه­های زخمی را دید. محکم به سرش کوبید و گفت: «وای. چی شده بابا جان؟» جوجه کلاغ فقط گریه می­کرد. پیربابا و ننه کلاغ به سختی توانستند سرهای شکسته را دوا و درمان کنند و ببندند. ننه کلاغ به همه­ی زخمی­ها، شربت تخم شیرین داد تا ضعف نکنند. جوجه کلاغ هنوز گریه می­کرد و شرمنده بود. بچه­ها و خانم جوجه­تیغی، دلشان برای او خیلی سوخت. همه می­گفتند: «گریه نکن. تو که تقصیری نداشتی. همه­ی ما می­دانیم که این یک اتفاق بود.» اما جوجه کلاغ نگاه به کله­های شکسته و باندپیچی شده­ی آن­ها می­کرد و مثل ابر بهار اشک می­ریخت. وقتی پدرها و مادرها یکی یکی به لانه برگشتند و سر شکسته­ی بچه­هایشان را دیدند خیلی ناراحت شدند. اما وقتی چشم­های پف کرده و گریان جوجه کلاغ را دیدند، چیزی به او نگفتند. آن­ها فکر کردند، همین که جوجه کلاغ خودش متوجه اشتباهش شده، کافی است. اتفاق آن روز هر چند ناراحت کننده بود ولی برای بچه­ها و پدر و مادرهای روی درخت کاج، خیلی آموزنده بود. آن­ها فهمیدند که وقتی کنار همسایه­های زیادی زندگی می­کنند، باید خیلی مواظب باشند تا اتفاق بدی برای کسی نیفتد. نام هواپیما: هاوکرتیفون کشور سازنده: انگلستان موتور: ناپیر 24 سیلندر

[[page 31]]

انتهای پیام /*