مجله کودک 225 صفحه 18

کد : 130817 | تاریخ : 11/12/1384

قصّه­های قهرمانی قسمت آخر پهلوان اکبر خراسانی محّمدعلی دهقانی پهلوان اکبر رو به غریبه کرد و پرسید : (( شما با کسی کار دارید ؟ )) غریبه جواب داد : (( من پهلوان (( حبیب مراغه­ای )) هستم . شنیده­ام در تهران پهلوانی به نام اکبر خراسانی پیدا شده و آمده­ام تا با او کشتی بگیرم . )) همة حاضران در زورخانه با شنیدن این کلمات به طرف آن دو برگشتند و با کنجکاوی گوش خواباندند . پهلوان اکبر لحظه­ای فکر کرد و رو به پهلوان تازه وارد گفت : (( اگر قبول کنی که یک دست کشتی با من بگیری و مرا به زمین بزنی ، من هم پهلوان اکبر را به شما نشان خواهم داد ! )) مرد غریبه این پیشنهاد را قبول کرد . آن وقت پهلوان اکبر در میان سکوت و نگاه­های پر از شوق انتظار حاضران ، لخت شد و شلوار کشتی باستانی را پوشید و داخل گود رفت و شروع کرد به نرمش کردن . شاگردان هم که از قصد و نیّت استاد باخبر شدند ، زود از گود بیرون آمدند و لباس پوشیدند و روی سکّو به تماشا نشستند . وقتی گود از ورزشکاران خالی شد ، پهلوان حبیب مراغه­ای هم شلوار کشتی پوشید و توی گود آمد و در مقابل پهلوان اکبر قرار گرفت . پهلوان اکبر راست در چشم­های حریف نگاه کرد و گفت : (( من قبل از کشتی ، فنّی را که به تو خواهم زد می­گویم !)) پهلوان حبیب مراغه­ای ، در حالی که طول بال : 19 متر و 45 سانتی متر اسلحه : 4 مسلسل 7/12 میلی­متر - یک مسلسل 7/6 میلی­متری - 1814 کیلوگرم بمب

[[page 18]]

انتهای پیام /*