مجله کودک 228 صفحه 7

کد : 130938 | تاریخ : 17/01/1385

برقی میان چشم­های خسته­اش زد یک­بار دیگر نبض قلب بسته­اش زد دست­خودش­گویا نبود و گریه افتاد باد آمد و زود این­خبررا دست گل­داد دستان گل زیر زمین یخ بسته بودند انگار بر دستان او نخ بسته بودند گل باز شد، مثل نگاه مادرم شد با خندۀ او مهربانی باورم شد لبخند قرمز رنگ او زیباترین شد زیباترین شعر خدا روی زمین شد بعدها که امپراتور سرزمین خود شد، کاری جز تفریح و گردش، آراستن و پیراستن خود و خوشگذرانی نداشت.

[[page 7]]

انتهای پیام /*