
گله با چوپانِ ده
سوی صحرا میرود
شاپرک با خندهای
پیشِ گلها میرود
باز هم پر میشود
از بنفشه پای جو
این همه سرسبزی است
هدیهای از سوی او
او که خیلی مهربان
با من و پروانههاست
صاحبِ فصل بهار
او خدای خوب ماست
کرایک تصمیم میگیرد که دوباره
نوشیدنی سمی پادشاه را درست کند اما
متاسفانه از معجون سمی چـیزی باقی نمانده
است. بنابراین از آب گلدان کنار دستش در
لیوان پادشاه، آب میریزد.
[[page 7]]
انتهای پیام /*