
از مجموعه داستانهای فلیکس، گربۀ سیاه
این داستان:
فلیکس و معمای جورچین
قسمت دوّم
و این میلهها رو روی هم قرار میدم!
چه قدر جالب! چه ط.ری این کارها رو میکنی!
اینم اینجا قرار میگیره!
بذار برم بقیۀ قطعهها رو هم بیارم!
هی فلیکس! این ریلها رو که نمیتونم بلند کنم!
مهم نیست. این چرخهارو می ذاریم روشون!
فکر کنم این قطعه، قطعۀ مهمی باشه!
فکری به ذهن پاچا میرسد. او به
امپراتور میگوید تا هنگامی که او از
تصمیم خود دربارهی ساختن استخر
صرفنظر نکند، امپراتور را به قصر خود
نخواهد برد.
[[page 38]]
انتهای پیام /*