
گنجشک خانه
کاغذی
فاطمه بدر طالعی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. گنجشک خانمی بود سرحال و شاد که روی یک درخت بلند توی یک باغ سرسبز، خانه داشت. خانه این گنجشک خانم، کاغذی بود. یک روز باد تندی وزید و با آن باد خانه گنجشک خانم پرید. گنجشک خانم چشم باز کرد و خانهاش را ندید. اول ترسید، بعد خندید، بعد دید که پرهاش همه ریخت.
هنگامی که زمین به دلیل شدت آلودگی غیرمسکونی شد، بشر به چنین ایستگاههایی نقل مکان کرده است.
[[page 33]]
انتهای پیام /*