مجله کودک 369 صفحه 35

کد : 131054 | تاریخ : 28/10/1387

لطفی کن برام، پارچهمو بدوز!» عمو دوزدوز نگاهی به گنجشک خانم کرد و نگاهی به پارچه کرد. بعد یک پیراهن سبزِ گُل گُلی خیلی قشنگ برای گنجشک خانم دوخت. گنجشک خانم خیلی خوشحال شد. زود پیراهن سبزِ گُل گُلی را تنش کرد و از خوشحالی رفت نشست روی پشت بامِ پادشاه. پادشاه تا چشمش به پیراهن سبزِِ گُل گُلی گنجشک خانم افتاد، گفت: «این گنجشک به چه حقی پیراهن لایق تن ما را پوشیده؟» گنجشک خانم خندید و گفت: «پادشاه ظالم بلا! تاج سرت رنگ طلا! پیرهن دارم سبز و گلی! تو نداری، تو نداری.» پادشاه تا آواز گنجشک را شنید عصبانی شد، رو کرد به وزیرش و گفت: «کیه، کیه این بیحیا! آمده پشت بام ما، فحش میده به نام ما!» وزیر دستپاچه شد و گفت: «قربان تاج و تختتان! فدای نام و بختتان! ناراحت نباشید، زود این گستاخ را به دام میاندازیم.»... قصهی گنجشک ما هنوز ادامه دارد و خواندنیتر هم میشود. ادامه قصه را در کتاب که به بهای 600 تومان چاپ و منتشر شده دنبال کنید و بخوانید. سفینه آرام آرام به اکسیوم نزدیک میشود.

[[page 35]]

انتهای پیام /*