مجله کودک 477 صفحه 35

کد : 131212 | تاریخ : 20/01/1390

شهر بیاموزی. آن وقت به مراد دلت خواهی رسید. من هم تو را به زندان نمیاندازم. برو و کارت را شروع کن. آنزو، وقتی حکم پادشاه را دربارهی خود شنید خوشحال شد و با خود عهد کرد لطف پادشاه را جبران کند. آنزو بعد از این اتفاق هر چند وقت یک بار به باغ پریان میآمد و سازش را به صدا درمیآورد. نستور پسر زیبایی داشت به نام آنو. نینلیل همسر وفادار نستور سالها پیش، بعد از این که آنو را به دنیا آورد، دیدگانش را برای همیشه بست. نستور چندین هفته مریض و بیحال در بستر افتاد. آنو، بزرگ و بزرگتر میشد و نستور پیر و فرتوتتر. علوم و فنون گوناگون را فرا میگرفت. به موسیقی هم علاقهی فراوانی داشت. آنزو به او نواختن سازها را میآموخت. یک روز نستور در باغ رنگها در حال قدم زدن بود که ناگهان حریر آبی رنگی، جسمش را پوشاند. پیش خودش گفت: چهقدر نینلیل عاشق حریر آبی رنگ بود! در این هنگام حس کرد وزنی ندارد. از زمین بلند شد و خود را بالای درختی دید. حریر از بدنش بخار شد و به شکل زنی درآمد. نستور هنگامی که نینلیل را روبهروی خود دید، چشمانش پر از اشک شد. گفت: چرا از پیشم رفتی؟ تحمل دوری تو را ندارم! نینلیل گفت: چهقدر پیر و فرتوت شدهای. پسرم کجاست؟... با هم قسمتی از داستان کتاب را خواندیم. کتاب به بهای 3000 تومان چاپ و منتشر شده و در دسترس شماست. در سال 1977، ب ام و مدل i733، استانداردهای جدیدی در فنآوری، تزیین خودرو و لوازم جانبی دیگر برای سایر خودروها ایجاد کرد.

[[page 35]]

انتهای پیام /*