مجله کودک 480 صفحه 9

کد : 131230 | تاریخ : 17/02/1390

تا مبادا چراغی در روز روشن بماند. یک روز صبح که امام روی صندلی نشسته بود و مهمانها به دیدار ایشان میآمدند، چراغ دفترِ آقای رسولی روشن بود و یک چراغ دیگر هم پشت حیاط خانهی امام، کنار منزل حاج احمد آقا روشن مانده بود. امام، یکدفعه رویش را به من کرد و فرمود: «بیا جلو!» من که نزدیک ایشان ایستاده بودم، پیش رفتم و درست در کنار امام گوش به فرمان ایستادم. امام نگاه تندی به من کرد و با خشم گفت: «در خانهی من، کار حرام؟! در خانهی من اِسراف؟!» من که از ترس مثل بید میلرزیدم، عرض کردم: «آقا، چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟» امام با همان لحن عصبانی فرمود: «چند مرتبه باید بگویم این چراغها را خاموش کنید؟ مگر شما نمیدانید که اِسراف حَرام است؟!» به سرعت برق و باد به سمت چراغهای روشن دویدم. گروهبان ارشد آرژانتین (دوران جنگ فالکلند) استفاده از لباس گرم در منطقه سردسیر فالکلند در نبردهای سال 1980 میلادی

[[page 9]]

انتهای پیام /*