
از اینجا برو ابر مریض
فریبا کلهر
بهار بود. باغ پر از گل و شکوفه و سبزه بود. باد با ابر سیاه و مریض از راه رسید.
ابر گفت: «همین جا خوب است. من روی این باغ میبارم!»
باد دلش برای گلها سوخت و گفت: «اگر روی این باغ بباری گلها و شکوفهها را هم مریض میکنی!»
بعد دست او را گرفت و با خود برد.
کمی بعد به بیابان رسیدند. بیابان تشنه بود. منتظر باران بود. ابر سیاه گفت: «اینجا خوب است. بگذار ببارم!»
باد گفت: «اگر اینجا بباری زمین را آلوده میکنی. گیاهان را مریض میکنی.»
سرهنگ ارتش چین (سال 1942 میلادی)
لباس افسران مافوق چین که چکمههای بلند سوارکاری از مشخصات لباس آنها بود.
[[page 33]]
انتهای پیام /*