مجله کودک 480 صفحه 34

کد : 131255 | تاریخ : 17/02/1390

ابر سیاه گفت: «این جوری که من هیچوقت نمیتوانم ببارم!» باد گفت: «غصه نخور. اصلاً چطور است تو را به جایی ببرم که آلوده و مریضت کردهاند؟» باد، دست ابر سیاه را گرفت و راه افتاد. کمی بعد به شهری رسیدند که پر از دودِ ماشین بود. از دودکش خانهها و کارخانهها هم دود سیاه و بدبویی بیرون میآمد. ابر سیاه گفت: «این دودها مرا مریض کردهاند. میخواهم همین جا ببارم. روی شهری که مریضم کرده.» باد کمی فکر کرد و گفت: «نه... توی این شهر بچههایی هستند که بیگناهاند. سرباز کمونیست چین (1945 میلادی) سرباز ارتش کمونیستی چین در ابتدای پیروزی انقلاب کمونیستی، چنین یونیفوری بر تن میکرد.

[[page 34]]

انتهای پیام /*