مجله کودک 500 صفحه 18

کد : 131371 | تاریخ : 02/07/1390

رعد و برق که میزند او فرار میکند و... درست در همین وقت دوباره با تکان خوردن کله آقا کله پوک نوک قیچی رفت توی کلهاش و او «اوخ» محکمی گفت و از فکرهای آسمانی هم دوباره بیرون آمد و صاف روی صندلی نشست و مدتی تکان نخورد. اما این مدت زیاد طول نکشید و فکرهای زمینی حمله کردند به کلهاش و او فکر کرد اگر یک راننده میشد، میتوانست با کامیون همه جای دنیا را روی زمین بگردد و تمام شهرها، کشورها و سرزمینها را ببیند. میتوانست با همه آدمهای دنیا سیاهها، سفیدها، سرخها و... دوست شود و زبان آنها را یاد بگیرد و با آنها دوست شود و بعد که از سفر برگشت برای آنها نامه بنویسد و به آنها تلفن بزند و از پشت تلفن محکم بدن فایل ماهیها، شکلهای عجیب و مرموزی دارد. وقتی از پهلو به این ماهی نگاه میکنیم نمیتوانیم اندازه حقیقی آن را حدس بزنیم.

[[page 18]]

انتهای پیام /*