مجله نوجوان 01 صفحه 14

کد : 131463 | تاریخ : 18/06/1395

پای صحبت چند نوجوان عراقی فقط عکس های صدام حذف شد عراق عراق؛ کشوری که سالهاست سرنوشتش به جنگهای پی در پی پیوند خورده، در این دنیای کوچک همسایه ماست. همسایه ای که ما هم از تجاوزش در امان نبوده ایم و 23 سال پیش با حمایت امریکا جنگی 8 ساله را به ما تحمیل کرد. این همسایه اکنون در اشغال آمریکایی هاست. این هفته در این دنیای کوچک به سراغ حرفهای چند نوجوان عراقی رفته ایم تا هم حق همسایگی را ادا کرده باشیم و هم این را بدانیم که در عراق هم نوجوان هایی هستند که به مدرسه می روند و به آینده کشورشان امیدوارند و می خواهند کاری برای آن انجام دهند. علی منصور 13، ساله علی به همراه خانواده اش در خیابان فلسطین بغداد زندگی می کند. محل زندگی او یکی از محله های متوسط بغداد است. او دانش آموز کلاس دوم راهنمایی است و هر روز به غیر از جمعه ها از ساعت 8 تا 30/10 صبح به مدرسه می رود. پدر علی تاجر است و معمولاً به خارج از کشور سفر می کند. علی می گوید: "زندگی روزانه ما بعد از سقوط صدام و آمدن آمریکایی ها خیلی فرق نکرده است؛ مردم هنوز هم از حکومت بیزارند، نظامی ها وارد خانه های مردم می شوند و آن ها را دستگیر می کنند." او ساعت 2 ناهار می خورد و بعد هم تا ساعت پنج یا شش می خوابد. علی منصور می گوید: "ما چون ژنراتور برق داریم، می توانیم بخاری برقی روشن کنیم و در سرما نخوابیم؛ ولی خیلی از خانواده ها که برق ندارند هیچ کاری نمی توانند انجام دهند، چون هوا خیلی سرد می شود." احمد عادل 9، ساله احمد در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند و دوست دارد در آینده یک شغل اداری داشته باشد. او می گوید: آرزوی من این است که کشورم یک رئیس جمهور جدید داشته باشد؛ رئیس جمهوری که امریکایی نباشد، مثل صدام هم نباشد. "احمد یک آرزوی دیگر هم دارد؛ او دوست دارد بهترین پلی استیشنی را که در بازار وجود دارد بخرد. برای مردم عراق، برق یعنی تلویزیون. احمد عادل می گوید: "ما عصرها چون برق نداریم، نمی توانیم تلویزیون تماشا کنیم، به خاطر همین در کوچه فوتبال بازی می کنیم." فرح علی 8 ساله فرح دانش آموز سال دوم ابتدایی است. فرح می گوید: "من دلم می خواهد برای عراق کاری انجام دهم. درست است که الان خیلی کوچکم، ولی مطمئنم وقتی بزرگ شدم می توانم برای کشورم مفید باشم. پدر فرح داروساز است. او هم می خواهد در آینده داروساز شود. فرح علی می گوید: "ما هر روز ساعت 9 تا 11 به مدرسه می رویم و همان کتابهای قبلی مان را هم می خوانیم، فقط صفحات مربوط به صدام حذف شده اند. آمنه کریم 11 ساله آمنه در منطقه فقیرنشین شورا در حاشیه بغداد زندگی می کند. پدر او در یک کارخانه دخانیات کار می کند. آمنه کلاس پنجم است و بیشتر وقتش را در خانه می گذراند و درس می خواند؛ چون از بیرون می ترسد. او می گوید: "امریکایی ها خطرناکند، از صدام هم خطرناکترند. من از زندگی با خانواده ام راضی ام، ولی از وضع کشورم نه. من برای کشورم چیزهای زیادی می خواهم: شادی، سلامت و تمام چیزهای خوب دنیا را برای کشورم آرزو می کنم. مسلماً خدا دعای قلبهای پاک و آرزوی علی ها و آمنه ها، احمدها و مصطفی ها را برآورده می کند. آن ها اول و آخر خودشان باید بخواهند که یک مملکت بدون صدام و امریکایی ها داشته باشند.

[[page 14]]

انتهای پیام /*